کنار معصومه زمین
روز شنبه ۲۳تیرماه ساعت۱۲:۳۰ شب
گاهی دلم قنج می رود برای بودنت ولی چه می شود کرد، رفته ای سفر.
سفرت بی خطر اما چه می شود که زودتر بیایی از سفر. طول و تفسیرش نمی دهم. دلم برایت تنگ شده، دلم برای احساس با تو بودن تنگ شده، با احساسم سرشار از تو می شوم و لحظه ای از یادم نمی رویی ای غریب آشنا.
تا بوده این گونه بوده عشق و احساس در کنار هم دست در گریبان هم با بوسه ای سرخ، دوری را پاک کرده اند از صفحه دل. دوستت دارم را مرور می کنم با احساسی پر از لبخند به روی همچون ماهت. امشب با تمام احساسم صدایت می کنم. مرا امشب در آغوشت بگیر و غرق در بوسه کن. اوج عشق را از چشمان خیالیت می خوانم و مرور خاطرات با تو بودن مرا مست می کند، در خلایی از تو. ولی برای من هیچ گاه خلا هم خالی از احساس با تو بودن نبوده و نخواهد بود. کنج دل خراب آبادم را، به تو اختصاص دادم تا مادری کنی برای دلم و مرا دخترم بنامی و گوش به درد دلم دهی. در شب تولد دختری از آفتاب بودن در کنارت ای معصومه زمین آرزوی امروز و دیروز و فردای من است. پس احساسم را در سبدی از آرزو تقدیمت می کنم مادرم و شبانه کوچ می کنم از گوشه غربت به دنیایی از احساس با تو بودن، در شب ولادت دختری از تبار آفتاب.