جسارت تنها گذاشتنت
19 مرداد 1398
با دو دست کوچکش مرا محکم چسبیده و با زبان کودکانه صدایم می کند . التماس در نگاهش موج می زند . ملتمسانه نرفتنم را فریاد می زند، آنقدر ملتمسانه که لحظه ای در موج نگاهش غرق می شوم. مدهوش و بیهوشش می شوم.
دست و پا در موج نگاهش می زنم و فریاد رسی می طلبم تا جلوی سیلابی شدن اشکم را بگیرد و این بار تو همچون همیشه پناهگاهم می شوی و با نگاه سرشار ز مهرت تحسینم را برمی انگیزی.
پسرک کوچکمان را با مهر مادری در آغوش می گیری و بر لبان زیبایش بوسه ای عاشقانه می زنی و وجودش را لبریز ز مهر می کنی. و این گونه جسارت و شجاعت رفتن و تنها گذاشتنت را بیش از پیش به من می دهی.