من در انتظار پلک برهم زدنی
30 بهمن 1397
شب شد و من در انتظار پلک برهم زدنی دوباره، کنار کرسی اختصاصی ام تخت خواب خود را پهن می کنم و با راحتی رنجور از غم روزگار سر بر بالشت می نهم. شروع می کنم حساب دو دو تایم را که شاید به چهار ختم شود و شاید در نیم خیز این حساب سرانگشتی بمانم و چرتکه ای از جنس کاسبی، حبیب خدا آرزو کنم. خمیازه ای نرم و طولانی با گرمایی دل زده برای چشمان نزدیک بین ام لالایی خواب می سراید. مرا به فراموشی هجوم سرب های خستگی دعوت می کند. شب به نیمه رسیده، ریل زندگی در پیچی خطرناک زوزه کشان شال سرد زمستان را به دورترین نقطه شب بهمن می سپارد و فریاد الله اکبر از بام های انسانیت به گوش می رسد.