دخترا بابایی اند
دست در دستان تو و این گونه پر می کنم جای خالیت را با سپردن دست های سردم به ماکتی از تو. چه زیباست بودنت و احساس داشتنت حتی اگر ماکتی باشد که تو را متعلق به من کند و این گونه احساس مالکیت می کنم. تو را ایستاده در کنارم همچون گذشته احساس می کنم. احساسی که با تو و با حضور این چنینیت جان می دهد به دستان خالی از احساسم بابا .
بابا یادت رهایم نمی کند و غرق در احساس با تو بودن همسفر بوسه های عاشقانه ات می شوم در روزهای بی تکرار سرنوشت.
پدر واژه ای پر امید که در این لحظه از یادش و یادآوری شیرینی نگاهش سیراب می شوم و مرا و احساسم را با خود می برد به روزهای زیبای بودنش. هر دو همسفر روزهای بی تکرار می شویم به دور از غروبهای سربی شهرهای دور. غرق می شویم در موج نگاهش، نگاه آخرینی که شیرین ترین هدیه بود به دخترکانی که اوج شادیشان بوسیدن و بوییدن پدر بود.
چه می شود گفت، به پدری که راه حق را برگزید. در این لحظات باور عمارگونه ات را محتاجیم. تو نیستی اما رهایمان نکردی و نمی کنی. یک جرعه آب روی آتش دل می ریزم و بغض هایم را با جرعه ای آبِ اطاعت از ولی فرو می دهم.
─┅═ঊঈ ? ঊঈ═┅─
? مریم و ملیکاسادات دست در دست ماکت #پدر #شهیدشان سیدسجادروشنایی #شهادت بهمن 94/سوریه
─┅═ঊঈ ? ঊঈ═┅─
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
قلمرو سایه ها
ولادت دردانه سلطان و ۶ ماهه ارباب
با تمام مشغله ای که داشتم سعی کردم خودم را به هیئت برسانم. امروز دم رفتنم آسمان شروع کرد به باریدن. باران شدیدی می آمد. خستگی کار روزانه و از طرف دیگر این بارش ناگهانی پای رفتنم را شل می کرد. ولی دوباره برادری با محبت های همیشگیش خواهرش را شرمنده می کند، مرا به هیئت می رساند و التماس دعا خیر دارد و این گونه می شود که با این که دیر می روم ولی حداقل به آخر سخنرانی می رسم. دوستانم همه خوشحال از دیدنم و هر چند که با حضور بی موقعم کمی بی نظمی ایجاد می کنم. عذرخواهی می کنم و بعداز لحظاتی مولودی خوانی ولادت دردانه سلطان و شش ماهه ارباب آغاز می شود. باورش برایم سخت بود با توجه به حجم کار آخر سال و خانه تکانی منزل دمی زمانی بیابم تا به خانه تکانی دل بپردازم. ماهی زیبا، ماه رجب لحظه به لحظه به بهترین لحظات آن در ایام البیض نزدیک می شویم. دریغ و حیف که امسال با اموری که به عهده ام هست و هیچ گریزی از آنها نیست نمی توانم معتکف کوی یار باشم. امیدوارم ساعتی با معتکفین در دعا و اعمال ام داوود همنوا شوم. دریغ و حیف …
تداوم زندگی از ننه سرما تا عمو نوروز
وقتی خسته می شوی از تلاطم روزگار مجالی می یابی تا کمی تامل کنی. آری کمی تامل، تامل بر گذر زمان. نمی دانم سرمایه ای که طلوع ها و غروب های خورشید از ما تصاحب می کنند، شایستگی عرضه به پیشگاه رب رحیم را دارد یا نه. چگونه می شود که محشر را نادیده می گیرند و هر روز برای کسب روزی زیاد اما پر از شبهه، دست درازی های بسیاری به مال و جان دیگران می کنند. هر کسی راهکاری برای خانواده خویش در این تنگناهای اقتصادی برگزیده است. از گذر زمان مجالی نیست. دیر یا زود ننه سرما جای خود را به عمو نوروز خواهد داد. باید فکری کرد. هر کسی باید به برای گذران شروع سالی پر امیدتر از گذشته تلاش کند. عده ای با تحریم هایی که نمی دانم می تواند موثر باشد یا نه به دنبال مبارزه منفی با گران فروشی هستند. عده ای دیگر در تدارک سفری کم خرج با تدبیری آگاهانه هستند و عده ای دیگر نیز هنوز به نتیجه ای برای زندگی نرسیده اند جز صبر و صبر و صبر چرا که معتقدند به این که: انّ مع العسر یسرا؛ فان مع العسر یسرا
به یقین با (هر) سختی آسانی است!
(سوره مبارکه انشراح آیه 5)
دلم می سوزد
? ❤️ ? گاهی دلم می سوزد برای خودم که فراموش می کنم گذر زمان را. دلم می سوزد از این غفلت که سایه مداومش را بر سر تا پایم انداخته است. تاج بندگی بر سرم نهادی ولی با ناشکریم نعمتی به این بزرگی را بر زمین می گذارم. سرم پر از رویاست. رویاهای کوچک و بزرگ. در تنگاتنگ روزگار به پیچی که می رسم فشار را بر ستون فقراتم با تمام گوشت و پوست و استخوان احساس می کنم. یادی از تو قلبم را به اوج آسمان می رساند. هوای دلم بارانی می شود و موجی اشک سیلابی بپا می کند. دست و پا زدنم را طاقت نمی آوری. غرق در نجاتم می کنی ولی ای کاش دوباره غفلت مرا به سیل زده ای مفلس بدل نکند.