دخترا بابایی اند
دست در دستان تو و این گونه پر می کنم جای خالیت را با سپردن دست های سردم به ماکتی از تو. چه زیباست بودنت و احساس داشتنت حتی اگر ماکتی باشد که تو را متعلق به من کند و این گونه احساس مالکیت می کنم. تو را ایستاده در کنارم همچون گذشته احساس می کنم. احساسی که با تو و با حضور این چنینیت جان می دهد به دستان خالی از احساسم بابا .
بابا یادت رهایم نمی کند و غرق در احساس با تو بودن همسفر بوسه های عاشقانه ات می شوم در روزهای بی تکرار سرنوشت.
پدر واژه ای پر امید که در این لحظه از یادش و یادآوری شیرینی نگاهش سیراب می شوم و مرا و احساسم را با خود می برد به روزهای زیبای بودنش. هر دو همسفر روزهای بی تکرار می شویم به دور از غروبهای سربی شهرهای دور. غرق می شویم در موج نگاهش، نگاه آخرینی که شیرین ترین هدیه بود به دخترکانی که اوج شادیشان بوسیدن و بوییدن پدر بود.
چه می شود گفت، به پدری که راه حق را برگزید. در این لحظات باور عمارگونه ات را محتاجیم. تو نیستی اما رهایمان نکردی و نمی کنی. یک جرعه آب روی آتش دل می ریزم و بغض هایم را با جرعه ای آبِ اطاعت از ولی فرو می دهم.
─┅═ঊঈ ? ঊঈ═┅─
? مریم و ملیکاسادات دست در دست ماکت #پدر #شهیدشان سیدسجادروشنایی #شهادت بهمن 94/سوریه
─┅═ঊঈ ? ঊঈ═┅─
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.