ولادت دردانه سلطان و ۶ ماهه ارباب
با تمام مشغله ای که داشتم سعی کردم خودم را به هیئت برسانم. امروز دم رفتنم آسمان شروع کرد به باریدن. باران شدیدی می آمد. خستگی کار روزانه و از طرف دیگر این بارش ناگهانی پای رفتنم را شل می کرد. ولی دوباره برادری با محبت های همیشگیش خواهرش را شرمنده می کند، مرا به هیئت می رساند و التماس دعا خیر دارد و این گونه می شود که با این که دیر می روم ولی حداقل به آخر سخنرانی می رسم. دوستانم همه خوشحال از دیدنم و هر چند که با حضور بی موقعم کمی بی نظمی ایجاد می کنم. عذرخواهی می کنم و بعداز لحظاتی مولودی خوانی ولادت دردانه سلطان و شش ماهه ارباب آغاز می شود. باورش برایم سخت بود با توجه به حجم کار آخر سال و خانه تکانی منزل دمی زمانی بیابم تا به خانه تکانی دل بپردازم. ماهی زیبا، ماه رجب لحظه به لحظه به بهترین لحظات آن در ایام البیض نزدیک می شویم. دریغ و حیف که امسال با اموری که به عهده ام هست و هیچ گریزی از آنها نیست نمی توانم معتکف کوی یار باشم. امیدوارم ساعتی با معتکفین در دعا و اعمال ام داوود همنوا شوم. دریغ و حیف …