روز رفتنت
#به قلم خودم #تولیدی
شاید باور رفتنت برایم سخت بود. اما احساس نبودنت الان در این لحظه سخت تر شده است. هنوز در باورم نمی گنجد، رفتنت و از دست دادنت. وای چه روزهای پر انرژی را از دست دادم. لحظات نابی را که در بند خورد و خوراک نیستی و دست از شکم کشیدی و رو به آستانه بی نیاز آورده ای با دلی رئوف و لبریز شده از محبتش و چه خلوت های عاشقانه ای پر از احساس را رقم زدی در پی یار در تنهایی شب های قدر.
طوفان بلا
طوفان بلا، 20 خرداد بعدازظهر ساعت 17
#قلم خودم #تولیدی به قلم خودم
از بعدازظهر تا حالا باد نسبتا شدیدی می وزد. چقدر تند و بی احساس بر هم می زند، تمام قرارها و بزم های عاشقانه گل و خار را. خاک به پا می کند و چه بی محابا طوفان می شود. بغض فروخورده اش بیرون می ریزد و این گونه انتقام می گیرد، از احساس ابرهای سازش و بی بخار. مجبورشان می کند به کوچ از وادی احساس به تبعیدگاه ها، زندان ها و ابوغریب های ناشناخته ای که هیچ را به همه می کوبد.
باد شدیدی می وزد. چه غریبانه دل به وادی به انصاف عدو می دهی. پرچم را می بینی در اوج که به خود می پیچد و دوباره با مقاومت باز می شود. دوباره تندبادی دیگر مجبورش می کند به تلاطمهای ناخواسته، ولی این آخر ماجرا نیست. این گونه پایان نمی پذیرد، ایثارها در راه است تا خرمشهرها را در نوردد باد و طوفان تند سازش. موجی در کارون، خزر، خلیجی که همیشه فارس است خواهد افتاد. جزر ها و مدهایی را به پا خواهد کرد که هیچ اش را در کوران بلا چاره نیست جز مقاومت، اتحاد و ایستادگی، البته با دستانی باز در راه رسیدن به آرمان شهر مهدوی.
اگر امروز مقاومت، گذشت، ایثار، بیعت و پا رکاب بودن و خلاصه در یک کلام سرباز ولی بودن را بیاموزیم در رستاخیز بلا جز طوفان زده ها نخواهیم بود. پس در انتخاب آزادی یا این سو یا آن طرف هر کدام را که برگزینی خودت را به خود ثابت کرده ای. ولی چه با شکوه می شد اگر انتخاب ولی زمانت را برمی گزیدی تا یاد بگیری ولایت مداری را و گوش به فرمان دادن به فرمانده تا سربازی نمونه شوی و قابل ارتقا به جایگاهی والا اگر خدا خواهد.
یادی از علی(ع)
صبح روز 14 خرداد
یادی از علی(ع)
چگونه فراموش کنم تو را که 10 سال پیش از بعثت رسول در سیزدهمین روز باصفاترین ماه خدا، زاده شدی. چگونه از یاد برم تو را که ابوالحسنی. زاده شدی در بیتی که متعلق به خدا و کانون توحید و خداپرستی است. پس خانه زاد خدایی، خانه زاد مقدس ترین مکان (کعبه)، مهم ترین ماه (رجب) و بهترین روز و ساعت (صبح جمعه).
چگونه می توان ز یاد برد و بازگو نکرد راز و نیاز و طواف گاه و بیگاه مادرت را به دور خانه ای که در آن زاده شدی. چه شد ایها الناس را که ز یاد بردند شرافت و آبرویت را که باعث شد دیوار کعبه بشکافت و مادرت را در خود پناه دهد و تو در بیت خدا چشم به جهان گشودی.
چگونه فراموش کنم چشمانی را که در سه روز اول تولد فقط و فقط مادری را می بیند که پناهنده بیت و مکانی مقدس است. شیر مادرت حلال است و لازم نیست ما ایها الناس بگوییم شیر مادرت حلالت چرا که نمی شود ز یاد برد شیری که از مادرت نوشیدی. شیری عجین شده با شهد میوه های بهشتی که مهمان برای میزبان مهیا نموده است. آری مائده آسمانی و بهشتی سرچشمه اولین شیر مادرت می شود در بیتی مقدس. مائده آسمانی نه فقط خرما که مریم(س) بعد از تولد عیسی(ع) نوشاند.
چگونه می توان یاد نکرد خانه زادی را که خدا نامی برگرفته از نام و صفت خود بر او نهاد یعنی علی. چگونه یاد نکنم نسبت را نسبی از پدر و مادری هاشمی که هیچ دریغ نکرد در حق حضرت رسول(ص) پدری و مادری را. چگونه فراموش کنم خردسالیت را که در آغوش پیامبر(ص) و تحت تعلیم وی طی شد و همراهیت را قبل از بعثت زمانی که حضرت برای مناجات با خدا در ماه رمضان و دیگر ماه ها بر فراز کوه حراء صعود می کرد.
در 10 سالگی با آغاز بعثت هم رکابش می شوی در یکتاپرستی و این گونه است که سابقون و سابقون می شوی و مفتخر به پیشگامی پذیرش حق و محق به تقرب خدا. دوباره سیزده برایم مرور می شود. 13 سالگیت مضاعف می شود با آشکار نمودن رسالت پیامبر(ص) برای دعوت عشیره به پذیرش یکتایی خدا. آیا می توان ز یاد برد همراهی وصی و ولی گونه ات را.
چگونه از یاد بردند بیعت مردانه ات را در راه خدا و رسالت حضرت رسول(ص) نه یکبار و نه دوبار و آخر به سه رسید و رسول پذیرفت که تنهاترین یاور و سردارش در این زمان بی بصیرتی عشیره تویی. پس تو را وصی، وزیر، جانشین و وارثش می نامد و از لزوم اطاعت فرمان و سخنت می گوید ولی کجاست آن دیده و گوش بینا و شنوا.
چگونه فراموش کنم هجرت ده روزه ات را که به سر رسید با سنگ هایی را که کافران طائفی به جرم دعوت به حق و حقیقت نثار وجود تو و حضرت رسول(ص) نمودند.
وای چگونه می توان یاد نکرد تحریم ها را که پا به پای پیامبر(ص) و همگام با تازه مسلمانان چشیدید و هیچ گاه از گرسنگی و تشنگی در شعب خم به ابرو نیاوردید تا چشم خصم کور شود از مقاومت و پایداریتان در راه تحقق و استقرار آرمان های بلند و متعال اسلام.
چگونه فراموش کنم محاصره اقتصادی آن روزتان را که به جرم پذیرش حق مشرکان بر گرده های خسته اتان نهادند. یاد می کنم محرم سال هفتم بعثت را که آغاز محاصره ای همه جانبه بود در به رسمیت شناختن قطعنامه ای که کافران آن را نگاشتند و به امضاء عده ای رسانده و در کعبه آویختند. شروع سختی دوباره نه فقط در جهت محاصره اقتصادی بلکه در راستای اجرای نقشه ای شوم در حذف فیزیکی شخص اول اسلام. حذف رهبر جامعه نو پای اسلامی که راهی بسیار برای محقق نمودن آرمان های حکومتی خود با استقرار آن در پیش داشت. ولی اینک این دشمن مشرک بود که با نقشه های همه جانبه به دنبال حذف پیامبر(ص) و پراکنده نمودن اطرافیانش است با چشاندن طعم تلخ نبودها، نداشتن ها، فقرها و گریه های روز و شب کودکان از فرط تشنگی و گرسنگی، سختی در کوه ماندن و بی خانمانی و بالاخره گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب های بیابان در شعب.
باز تو امیرگونه به اثبات می رسانی شهامت و خلوصت را با در رکاب سردار بودن و خنثی می کنی نقشه شوم تحریم، محاصره اقتصادی و حصر را با خوابیدن و عوض نمودن بستر خوابت با حضرت رسول(ص) و ایشان را از شبیخون و آسیب های احتمالی دشمن متجاوز می رهانی. دشمنی که پس از شکست محاصره اقتصادی شعب دست از نقشه های شومش برنداشت و با تمام قبائل هم پیمان شد برای همراهی و هجوم شبانه به خانه حضرت رسول(ص) و از بین بردنش در بستر ولی دوباره مرور می شود.
برایم ای آقا شهامت، رشادت و شجاعتت در لیله المبیت که فداکارانه خوابیدی در بستر مقتدایت تا او را از گزند مشرکان برهانی. و چه عاشقانه جان خود را به خاطر خشنودگی خدا می فروشی(بقره؛207) و راهی می کنی مولایت را برای هجرت به مدینه و خود مقدمات سفر مهیا می کنی برای فواطم و دیگر خویشاوندان. چگونه احساسم به غلیان نیفتد و چگونه چشمانم اشکبار نشود از یادآوری اشک های حضرت رسول(ص) که در برابر پاهای مجروحت در سفر به مدینه ریخته شد و چگونه از خاطرم برود زحمات و نظارتت در احداث مسجدی در مدینه که بعدها مسجدالنبی نامیده شد.
چگونه اشک نریزم از اشکی که ریختی در روز عقد اخوت. زمانی که سرورت 300 نفر از مهاجرین و انصار را برادر نماید و بین آنان عقد اخوت بست. و تو با احساسی عارفانه و چشمانی اشکبار رو به پیامبر(ص) عرضه داشتی: همه یاران را برادر نمودی، پس من چه؟ و سرورت تو را این گونه نامید یا علی تو برادر دنیایی و اخروری منی. و این شروع و مروری دوباره بود برایت مرور احساس با تو بودن.
ادامه دارد…
تولد میوه دل رسول الله(ص)
۹ خرداد، ساعت 12 ظهر
شب فرا رسیده است. مادری در انتظار دیدن کودکش امشب تا سحر خواب به چشمش نمی آید. نیمه های شب وضو می گیرد و رو به قبله دست به دعا و راز و نیاز به درگاه بی نیاز پروردگار عالمین بر می دارد. محبوبش است راز و نیاز با خدا . دوست دارد آن چه از خوبی و حسن را که در بطن خود حمل می کند. بسیار از پدر در موردش شنیده است. چه از حال و چه از آینده اش. پدرش با داشتن او کوثر دار شد و ساعاتی دیگر او نیز سرور دار می شود، سروری از جوانان اهل بهشت. شب سرور و شادمانی است.
فاطمه(ص) چند روزی پدر را ندیده است چرا که وی به مسافرت رفته است، ولی احساس دلتنگی اش را با فرزندی که در وجودش می پروراند تسکین می دهد. او و علی (ع) برای دیدن سلاله ای از نسل رسول(ص) لحظه شماری می کنند.
دیگر زمانش فرا رسیده است. آری در پانزدهمین شب ماه مبارک رمضان دوسال پس از هجرت مسلمانان به مدینه، جهان چشم انتظار قدوم مبارکی است. او با تولدش به سخره می گیرد جهالت جهالی را که پدر بزرگش را ابتر خواندند. فرزندی از دختر متولد می شود نه فقط ادامه دهنده نسل یک انسان، بلکه ادامه دهنده راه صلحاء و شایستگان. آن هم در جامعه بادیه نشین آن روز که برای دختر اصلا جایگاهی قائل نبودند، چه رسد به این که نسل و فرزند او را ادامه دهنده نسل پدر بدانند.
پسری خوش رو و خوش خو شبیه ترین خلق به رسول خدا (ص)که همچون مرواریدی در صدف امامت و دریای نبوت می درخشد. همچون غنچه ای زیبا در بوستان زندگی علی (ع) و فاطمه (س) می شکفت.
وقتی پدربزرگ از سفر باز می گردد، او را که در پارچه ای زرد پیچیده اند در آغوش می گیرد. پارچه زرد را به کناری می افکند و کودک را در پارچه سفیدی می پیچد. از نام او جویا می شود و این گونه از علی(ع) پاسخ می شنود که در نامگذاری از شما پیشی نمی گیرم. در همین حین جبرئیل وحی می آورد از سوی پروردگار عالمیان که رسول الله پسر دار شده است او را به نام پسر هارون بنامید چرا که علی(ع) نزد تو همچون هارون است برای موسی (ع).
حضرت رسول(ص) رو به جبرئیل نام پسر هارون را جویا می شود. و این گونه پاسخ می شنود که نامش شبر است و حضرت از زبان خود می گوید که عربی است و جبرئیل معادل شبر در عربی یعنی حسن را پیشنهاد می دهد و این گونه رسول الله نوزاد را حسن می نامد. سپس کنیه ابومحمد بر او نهادند تا او را از القاب ناخوشایند حفظ نماید. او را به مجتبی، سبط، زکی و سید ملقب نمودند که پس از پدر امام و هادی دوم شیعیان شود. امامی که در جوانمردی، عیاری و نیکوکاری زبانزد خاص و عام است.نور چشمی، روشنی دل و میوه قلب آقا رسول الله (ص) و در یک کلام در بین شیعیان معروف به کریم آل طه و کریم اهل بیت است.
منبع:
سیدمحمدرضا طباطبایی نسب، کریم آل طه(نکاتی پیرامون مقام و منزلت امام حسن مجتبی علیه السلام)، ج ۴، چاپ سوم، انتشارات موسسه فرهنگی تحقیقاتی نورالائمه(ع)، ۱۳۹۱.
دلتنگ آقام
۵ خرداد شب ساعت ۱ و ۴۰ شب
از خدا می خواهم روزی با یک سبد گل یاس در مسیر راهت قرار گیرم و تو مریدت را مرشدانه راهنمایی کنی. راهنمایی کنی به راه خودت، راه خوبی ها. دستم بگیری و در احساس بی تو بودن رهایم نکنی، تا از این سرای بی سروسامان به سرای سامان سفر کنم.
دستگیرم شوی تا گم نشوم در هیاهوی تردید ها. گمراه نشوم در کوره دار شک ها. تا گذشته مرا به باد فنا ندهد. با پاکی دلت پاک کن سیاهی دلم را. دست به دستت داده ام. راضی ام حتی به چاه افتادن با تو، ولی دل از تو نمی کنم. گر چه به سفر قندهار روی. تا سوار بر قالی سلیمان از من و خواسته هایم بگریزی.
ولی این را بدان که من سوته دل را نمی توانی از سر خود باز کنی. من سر جهازی مادرتم که از رسالت پدربزرگت و امامت پدرت به ارث برده ای. نام مادر و پدر و پدر بزرگ که می آید دوباره احساس غم متولد می شود در دلم. یاد پدر، دختر و همسری که فقط در راه هدایتمان رنج دیدند. آزردیمشان تا از دست علیلمان بر آمد. وقتی هم در بدی ها ممتاز شدیم، دست از پا دراز تر دوباره فیلمان یاد هندوستان کرد. دلمان خواست هم خدا را هم خرما را.
سخت است بازگشت اما ناممکن نیست. از شدن تا نشدن فاصله ای نیست جز یک نون که برای خیلی ها حکم بودن و نبودن دارد. چه می آید به ذهنم شاید، سخت درگیر روزمرگی شده ایم. در گیر و دار چه کنم، چه کنم های روزگار، چنگ می زنم ریسمانت را. یاری رسانم!
نگذار حضورت کمرنگ یا حتی بی رنگ شود در احساسم. رنگ بزن دلم را و زندگیم را. شوری از رنگ ها بیافرین و زندگی را رنگین کمان رنگ ها کن با حضورت در خزانی بهار شده ای تمام شور و احساسم.