تو می آیی
30 فروردین 1398
تویی آن شکوفه لبریز از زیبایی باغ انتظار که شکفتن فصل سبز ظهور را منتظری
تویی آن خشم فرو خورده زمین که صبح هر آدینه به امید شکفتن گل رویت ندبه می کنیم
شاید که این جمعه غروب کند انتظارمان تا دوباره بلبلان سرود عشق سرایند.
یابن الحسن در کجا یابم تو را !؟ در پس کدام ابر غیب گردیده ای !؟ فریاد پر سکوتم را نمی شنوی که در گلویم جا خوش کرده است.
می دانم خواهی آمد ای آخرین منجی !؟ و سرود شعر انتظار فصل تازه ای از زمزمه رود و خروش موج را تجربه خواهد کرد.
به امید آن روز نفس های مرده و نبض های خسته امان جانی دوباره می گیرد. تو می آیی و نگاه شور انگیزت سردی قلب فسرده را ذوب می کند.