آدم ها مثل مدادند
27 اردیبهشت ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه شب
آدم ها مثل مدادند. مدادهای رنگی با نوک های کوتاه، بلند و گاهی بدون نوک برای نوشتن. نوشتن از رزهای آبی یا قرمز، شور یا شعور، توپ یا تور. ماهی های درون حوض را با نوک کوتاه مداد قرمز رنگین تر از همیشه کشیدم. آنقدر کشیدم تا به پارگی و واژگون شدن زیر دستیم منجر شد. آنقدر هم دستم نمی رسد فقط می توانم ماهی قرمز حوض خانه امان را بکشم. ولی دریغ و حیف که دریای پر از ماهی های آزاد را نمی توان با این موج صیدهای غیر مجاز کشید، هر چند که مدادهای رنگی می توانند مخلوطی از رنگ های طوسی و آبی را بیافرینند. آدم ها مثل مدادند با رنگ سفید، سیاه و گاهی هم خاکستری. آن که سیاه است، قدر سپیدی قلبش را ندانسته و دل به منجلاب گناه سپرده تا لوح سپید قلبش جای خود را به سیاهی و ظلمت سیاه چال گناه داده است. اما آن کس که جسته و گریخته گناه آلود کرده سرای دل را و گاهی با رهسپار شدن سوی یاد خدا از ظلمت گناه دور شده و توبه کرده ولی آن چنان دوامی در این رهسپاری از خود نشان نداده است، رنگی شده به رنگ خاکستری که مخلوطی است از پاکی سپید و ناپاکی سیاه. خوش به حالت که قلبت سپیدی را برگزیده است و دوست دارم سپیدی و پاکیت را. دوست دارم طرحی نو بزنم با مدادهای رنگیم. طرحی برای کشیدن دلی بدون ظلمت، پر از نور یاد خدا با حضورت. اگر دعایم به اجابت برسد، روی ماهت را با مداد زردم پر از روشنایی خواهم کشید. چرا که چشمانم را یارای دیدن این همه نور نیست. درست است که نور منیرت سبب دیدن است. ولی خورشید رویت را هیچ نتوان دیدن از بس که کوچکم در برابرش. ولی با مهر تو تصور می کنم، صورت زیبایت را که آرزوی دیدنش مرا خواهد کشت. حسرتی بزرگ قلبم را می فشارد. حسرتی که امید است به آستانه اجابت برسد. دوست دارم قلبم را با مداد قرمز، پر از خونی سرخ گون بکشم که قطره قطره اش را نثار لحظه ظهورت کنم اگر قابلش باشم. یابن الحسن با مدادهای منور به نور خودت قلبم را بکش. قلبی پر از مهر خدا ، پیامبر و ائمه تا موجی شوم در امواج نور و رهسپار کوی دوست با قلبی عاشق و دلی گرفتار شور و شعور.