شفاعت از دیدگاه وهابی ها
وهابیان اصل شفاعت را قبول دارند ولی در پارهای از احکام و ویژگی های آن، دیدگاه هایی خاص دارند که موجب شده تا عقیده ی مسلمانان دیگر را در مورد شفاعت، شرک آلود بدانند. مهم ترین مسئله ای مورد اختلاف درباره ی شفاعت، به درخواست شفاعت از شافعان باز می گردد. از نظر سایر مسلمانان، درخواست شفاعت از شافعان - چه در حال حیات آن ها و چه پس از مرگ ایشان- امری جایز و مشروع است ولی به اعتقاد وهابیان امری نامشروع، بلکه شرک آلود است. آنان شفاعت را تنها در صورتی صحیح می دانند که انسان به طور مستقیم از خداوند بخواهد که پیامبر (ص) و دیگر کسانی که مأذون در شفاعت هستند، در حق انسان شفاعت کنند.
محمدبن عبدالوهاب می گوید: «طلب شفاعت، تنها باید از خدا باشد نه شافعان؛ یعنی باید گفت: بار خدایا! محمّد (ص) را در روز قیامت، در حق ما، شفیع گردان…»[1]
[1] - علی اصغر رضوانی، سلفی گری و پاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس جمکران، 1384، ص 459 (به نقل از الهدیه السنیه، ص 42).
تعریف شفاعت
فرقه وهابیت به دلیل برداشتهای غلط و تفسیر نادرست از آیات قرآن مسلمانان را به خاطر طلب شفاعت و توسل به اولیای الهی و زیارت قبور مشرک معرفی نمودند و معتقدند که شافعان در روز قیامت درباره گناهکاران امت شفاعت خواهند کرد ولی ما هرگز حق نداریم در این جهان از آنان طلب شفاعت کنیم.لذا در این وبلاگ با ارائه تحقیقات انجام شده برای روشنی بیشتر مطالب به تعریف شفاعت پرداخته و سپس به شبهات وارده درباره شفاعت از جانب وهابیان پرداخته و ارائه پاسخ نموده است.
شفاعت در لغت به معنای خواهش گری و پایمردی کردن، میانجی گری، وساطت و درخواست عفو و بخشش است.[1]
راغب در مفردات چنین می نویسد: « شفع، ضمیمه شدن چیزی به چیزی مثل خود است و شفاعت، ضمیمه شدن به دیگری است که به کمک او آید و درباره ی او خواهش گری کند و استعمال آن بیشتر در جایی است که فرد توانا و برتر به شخص ناتوان و نیازمند ضمیمه شود تا او را برای رسیدن به هدف یاری کند.»[2]
در لسان العرب نیز چنین آمده است: « کلمه ی شفاعت در لغت از ماده ی شفع به معنای ضمیمه شدن چیزی به چیز دیگر است.»[3]
بیضاوی می گوید: « الشفاعه من الشفع، کأن المشفوع له کان فرداً فجعله الشفیع شفعاً بضمّ نفسه إلیه»؛[4] «شفاعت از شفع اشتقاق یافته است، همراهی شده (مشفوع له) ابتدا فرد بود و سپس همراهی کننده 0شفیع) او را با ضمیمه به خودش زوج قرار داد».
در تفسیر نمونه در مورد معنای اصطلاحی شفاعت چنین آمده است:
لفظ شفاعت در عرف و شرع به دو معنی متفاوت گفته می شود:
الف) شفاعت در لسان عامه به این گفته می شود که شخص شفیع از موقعیّت، شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتی را در مورد مجازات زیر دستان خود عوض کند؛ این نوع شفاعت در بحث های مذهبی مطلق معنی ندارد.[5]
ب) مفهوم دیگر شفاعت بر محور دگرگونی و تغییر موضع شفاعت شونده دور می زند یعنی شخص شفاعت شونده موجباتی فراهم می سازد که از یک وضع نامطلوب و در خود کیفر بیرون آمده و به وسیله ی ارتباط با شفیع خود را در وضع مطلوبی قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگی گردد؛ ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالی تربیت و وسیله ی اصلاح افراد گناه کار است؛ شفاعت در منطق اسلام از نوع اخیر است.[6]
آیت الله جوادی آملی نیز در مورد شفاعت چنین نوشته اند:
« پژوهش در موارد شفاعت دو محور اصلی را نشان می دهد: یکی در مورد جلب منفعت و خیر و دیگری در مورد دفع زیان و شرور؛ یعنی انسان در پدیده های تکوینی مسئله ی شفاعت مصطلح را مطرح نمی کند: مثلاً اگر نیازمند به پزشک است از راه علل مادی بیماری را درمان می کند و اگر گرسنه و تشنه باشد، در رفع و دفع آن از وسایل طبیعی کمک می گرد؛ گرچه معنای لغوی شفاعت در این گونه مسائل نیز راه دارد و مصداق می یابد، اما وقتی پدیده های غیر طبیعی پیش آید و پای خیرات و شرور و گریز از قانون یا توسل به آن مطرح گردد و سخن از امر و نهی و عقوبت و پاداش به میان آید، هم چنین در مشکلات مسائل اجتماعی و قراردادی به خواست گرو شفیع روی می آورد.»[7]
بنابراین، شفاعت در اصطلاح به این معنی به کار می رود که شخص آبرومندی از بزرگی بخواهد که از کیفر مجرمی در گذرد یا بر پاداش خدمت گذاری بیفزاید؛ و شاید نکته ی استعمال واژه ی شفاعت در این موارد، این باشد که شخص مجرم به تنهایی استحقاق بخشش را ندارد یا شخص خدمت گذار به تنهایی استحقاق افزایش پاداش را ندارد ولی ضمیمه شدن و جفت شدن درخواست شفیع، چنین استحقاقی را پدید می آورد.[8]
[1] - حسن انوری، فرهنگ فشرده ی سخن، تهران: سخن، 1382، ج2، ص 1411.
[2] - حسن بن محمد راغب (اصفهانی)، مفردات الفاظ قرآن،قم: ذی القربی، 1423 ه ق، ج 2، ، ص 263.
[3] - محمدبن مکرم بن منظور (ابن منظور)، لسان العرب،بیروت: دارصادر، 1863 م، ج 8، ص 183.
[4] - ابوسعید عبدالله بن عمربن محمد الشیرازی البیضاوی، تفسیر البیضاوی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1408 ه ق، ج1، ص 319.
[5] - ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377، ج 1، ص 224.
[6] - همان.
[7] - عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، قم: اسراء، 1381، ج 5، ص .99
[8] - محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، چ 33، تهران: بین الملل، 1387، ص 482.
مروّج تفکرات وهابی
محمدبن عبدالوهاب در سال115هـ.ق عیینه ،از توابع نجد عربستان به دنیا آمد. او فقه حنبلی را در زادگاهش آموخت و آن گاه برای ادامه تحصیل رهسپار مدینه شد.
او از آغاز به مطالعه زندگی نامه ی مدعیان دروغین نبوت مانند: مسیلمه کذّاب، سجاج، اسودعنسبی و …، علاقه ویژه ای داشت و در دوران تحصیل مطالبی به زبان میآورد که نشان دهنده انحراف فکری او بود به گونهای که برخی از استادان او نسبت به آیندهاش، اظهار نگرانی میکردند. و هم چنین پدر او عبدالوهاب که از علمای صالح به شمار میرفت همانند دیگر علما، آثار الحاد و بی دینی را در فرزندش حدس میزد و او را سرزنش مینمود و مردم را از ارتباط باوی بر حذر میداشت.[1]
محمدبن عبدالوهاب تا زمانی که پدرش زنده بود جرأت اظهار عقاید خویش را در زادگاهش نیافت؛ ولی درگذشت پدر در سال 1153، محیط را برای اظهار عقایدش مناسب دید و مردم را به پیوستن به فرقه ی وهابیت دعوت نمود؛ اعتراض عمومی مردم او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش، عیینه بازگردد، ولی طولی نکشید که حاکم عیینه نیز او را از شهر اخراج کرد؛ سرانجام محمد بن عبدالوهاب ناچار شد به شهر درعیه از شهرهای نجد برود، امیر آن دیار محمدبن مسعود- جدآل سعود- بود و عقاید عبدالوهاب را برای تقویت حکومت خویش مناسب دید . محمد بن مسعود با محمدبن عبدالوهاب قرار گذاشت تا نیروی حکومتی خویش را برای تبلیغ و ترویج مذهب او به کار اندازد؛ به شرط آن که محمدبن عبدالوهاب نیز از گذر جایگاه دینی خویش، حکومت را تایید و تقویت کند.از آن پس این دو تن به شهرهای بسیاری لشکر کشیدند و هر کس با عقاید خویش ناسازگار یافتند، کافرخواندند و کشتند.
بدین سان، روز به روز قدرت آل سعود رو به فزونی گذاشت و در سایه آن آیین وهابی نیز گسترش یافت .چون امپراطوری اسلامی به دست کشورهای استعمارگر تجزیه شد،عربستان به آل صعود واگذار شد ؛زیرا آنان بسیار قدرت یافته بودند و باورهایشان با اهداف استعمارگرانناسازگار نبود. از آن پس تا کنون وهابیت مذهب رسمی کشور عربستان است و وهابیان میکوشند تا مذهب خویش را در دیگر کشورهای اسلامی ترویج دهند.[2]
نخستین کاری که محمدبن عبدالوهاب انجام داد،ویران کردن زیارتگاه های صحابه و اولیاء در اطراف عیینه بود که از جمله آنان تخریب قبر زیدبن خطاب برادر خلیفه دوم بود. محمدبن عبدالوهاب همه مسلمانان را بدون استثناء تکفیر مینمود به اتهام این که آنان متوسل به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) میشوند و بر قبوراولیاء خود،گنبد و بارگاه میسازند و به قصد زیارت قبور سفر میکنند و از اولیاء طلب شفاعت میکنند و…[3]
[1]- محمد حسینی قزوینی، وهابیت از منظر عقل و شرع، بی جا:نشر معاونت تربیت و آموزش عقیدتی سیاسی ترسا، 1387 ،ص97
[2]- پژوهشکده تحقیقات اسلامی، فرهنگ شیعه، قم: زمزم هدایت، 1386 ، ص446
[3]- رضا برنجکار، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، قم: کتاب طه، 1388، ص144
پایه گذار عقاید وهابی
بیان آرا و عقاید وهابیت بر نظریه های احمدبن عبدالحکیم بن تیمیه حرانی معروف به ابن تیمیه است. ابن تیمیه در سال 661هـ در شهر حران از توابع شام به دنیا آمد و به سبب حمله ی مغول در کودکی با خانواده اش این شهر را ترک کرد و روانه دمشق شد.
ابن تیمیه در صدد ترویج مذهب حنابله بر آمد و مانند حنابله علم کلام را مردود دانست و متکلمان را اهل بدعت شمرد! در مساله صفات خدا مانند حنابله الفاظ صفات پروردگار را که در نصوص آمده و بدون هیچ گونه تفسیر پذیرفت و به طور کلی هر گونه «عقل گرایی» را محکوم کرد.[1] او علاوه بر حمایت از روش و عقاید اهل حدیث عقاید جدیدی را نیز اضافه کرد که قبل از او سابقه نداشت. برای مثال او سفر کردن به قصد زیارت قبر پیامبر و تبرک جستن به قبر او و توسل به اهل بیت پیامبر(ص) را شرک دانست و حرام اعلام کرد! و فضایل اهل بیت(علیهم السلام) را در صحاح سته و حتی در مسندامامش «احمدبن حنبل» وجود داشت انکار کرد و تلاش میکرد تا مانند معاویه ،شان و مقام امام علی(ع) و فرزندانش را پایین آورد.[2]
ابن تیمیه بعد از وفات پدرش بر کرسی تدریس نشست؛ لکن به دلیل انحرافات اعتقادی که داشت درصدد و مخالفت با عقاید رایج مسلمانان برآمد و با تمام مذاهب رایج آن زمان به مخالفت برخاست. افکار باطل ابن تیمیه همواره افکار عمومی مسلمانان را متشنج کرد و اعتقادات دینی آنها را باطل شمرد؛ از این رو وقتی افکار و عقاید او به علمای عصرش رسید با او به مخالفت برخاستند و خواستار محاکمه وی شدند.
ابن تیمیه به دلیل نشر افکار و اعتقادات باطل خود و پافشاری بر آن ها ،چندین بار تبعید و یا زندانی شد؛ او سرانجام در سال 721قمری در زندان درگذشت.[3]
مکاتب سلفی گری، که ابن تیمیه در قرن هفتم بنیان آن را نهاد، پس از مرگ وی و با وجود تلاشهای شاگردانش از میان رفت، اما در قرن دوازدهم، همان محتوا ظاهری جدید با نام«مکتب وهابیت» ظهور کرد؛ آیین وهابیت، نام خود را از بنیان گذاران آن«محمدبن عبدالوهاب» گرفته است؛وی برخلاف پیشینیان خود، با استفاده از قدرت سیاسی و حمایت انگلستان توانست حکومتی را بر پایه اندیشه سلفیگری تشکیل دهد و با تکیه بر شمشیر آتشین ائین خود را در سرزمین نجد و حجاز گسترش دهد.[4]
[1] -ناصر مکارم شیرازی، وهابیت بر سر دوراهی، چاپ پانزدهم، قم:امام علی بن ابی طالب، 1387، ص76
[2] -رضا برنجکار، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، قم: کتاب طه، 1388، ص124
[3] -عباسعلی سبزواری، در پرتو شریعت، تهران:مشعر، بی تا، ص16
[4]- مهدی علی زاده موسوی، سلفی گری و وهابیت، ج 2، قم:پااندیشه، 1389 ، ص198
تاریخچه وهابیت
وهابیت فرقه ای است که محمد بن عبدالوهاب در سال 1206ق بنیان نهاد. وهابیان در فقه، پیرو مذهب حنبلی هستند و در عقاید و برخی فروع بر روش ابن تیمیه میباشند.
وهابیان خود را سلفیه می خوانند و مدعی هستند که بر سیره ی سلف صالح – یعنی اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشی میکنند و مقصود از سلفیه کسانی هستند که در قرن چهارم هجری قمری ظهور کردند، آنان تابع احمدبن حنبل بودند.[1] احمدبن حنبل ، متکلم و فقیه و محدث معروف سنی است که اهل حدیث و سنت گرای متعصب بود و عقاید دینی درباره ی خدا و مسائل کلامی مربوط به الهیات را از ظواهر قرآن و حدیث میدانست و برای عقل ارزشی قائل نبود و عقل حجت نمی دانست و میگفت: ما روایت را همان گونه که هست روایت میکنیم و آن را تصدیق میکنیم.[2]
وهابیان به ظاهر به قرآن و سنت تمسک دارند و هر آن چه را در کتاب و سنت نیابند، بدعت میشمارند و از این رو تنها خود را موحد میدانند و دیگر مسلمانان را در عبادت، مشرک میپندارند.
ابن تیمیه و شاگرد او ابن القیم الجوزیه و بعد از آن ها محمد بن عبدالوهاب پیشوای وهابیان از چنان شیوه تفکر تعصب آمیز مذهب حنبلی پیدا شدند.[3]
[1]- علی اصغر رضوانی، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج2، چاپ دوم، تهران: مشعر،1384، ص16
[2]- مهدی فرمانیان، فرق تسنن، قم: نشر ادیان،1386، ص429
[3]- یوسف فضایی، تاریخ و عقاید و مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعیلیه، تهران:آشیانه کتاب ،1387، ص175