شادمانه من و ربیع
دیشب وقتی بعداز نماز مغرب و عشاء مراسم وداع باسوز و گداز تمام شد. بعداز دوماه با دادن آخرین نذری هیئت به دست عزاداران با چشمانی اشکبار آنها از ما و ما از آنها خداحافظی کردیم خیلی قلبم سنگینی می کرد.
هرسیاهی که باز می کردیم رو می بوییدیم و می بوسیدیم با آن اشک از چشمانمان می گرفتیم. ناراحتی و غم دیشب با آمدن ربیع کمرنگتر شد و بعداز نمازجمعه که برای باقی کارها دوباره به مکان هیئت پاگذاشتیم دوماه در کنار یکدیگر مرور شد. یاسین و عاشورا و روضه و نشستن پای سخنان اساتید مختلف که هر روز ما را به فیض می رساندند. وای چه اتفاق زیبایی امروز برایمان افتاد. مسئول هیئت مادری را در حقمان تمام کرد و به انتخاب خودمان پرچمی از سیاهی ها را به ما امانت داد تا تسلی دل و گرویی باشد برای گرفتن حاجت و روا شدن آن با نذری کوچک در این راه.
زیباتر این که من وقتی پرچمم را باز کردم مزین به نام زیبای علمدار دشت کربلا بود و آن را بر روی سرم انداختم و در اوج شادی دوری با این زیبای عالم زدم. اصلا حواسم نبود در معرض دید دوستان این کار را انجام دادم. از شوق من آنان هم شوقی وافر را با باز کردن پرچم هایشان ابراز داشتند.
خیلی جالب شد. این خاندان کرم به ما 5 خادم اوج تساوی و مساوات را رعایت کرده بودند. هرکدام از دوستان سیاهی پرچمش را باز می کرد در اوج ناباوری منقوش به نام علمدار با وفا ابوالفضل العباس بود.
امام غریب
گاهی این گونه خطابش می کنیم، ای امام غریبم و ای غریب آل الله و در غربتش هیچ نمی اندیشیم که چرا غریب شد و چگونه غریبش خواندیم. ای امام خوبی ها! چطور دل غربت زده ام تو را غریب می خواند، در حالی که خود در سرزمینی دور از شما کنج قفسی که خود برای خویش ساخته است سکنی گزیده و هیچ در درونش خیال آشنایی نیست. لب به سخن گشوده ام و می نویسم، افکارم را که دوست دارم بلند بلند فریادش کنم، بر سر ظلم، بر سر دشمنانت که هر چند با تو غرابت داشتند ولی نشناختن دل رئوفت را و از سبزی شالی که بر سرت نهادی توشه روشنی برای قساوت دلشان برنگرفتند.
وقتی در پانزدهمین شب ماه مبارک رمضان دوسال پس از هجرت در مدینه به دنیا آمدی، به سخره گرفتی جهالت جهال را که ابتر خواندن پدر بزرگت را و شبیه ترین خلق شدی به ایشان. لولویی شدی که اقیانوس نبوت و امامت را بهم پیوند زدی.
۶ بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود که رسول الهی تنهایشان گذاشت و چندی بعد مادرش در فراق پدرش و انحراف جامعه اسلامی از رهبری حق سوی خدا پر کشید. او مادر را در زمان انجام اعتراض هایش به خلفاء در غصب جانشینی پیامبر (ص) همراهی می کرد. اوج اندوه را در خود با شهادت مادر توسط دشمنان علی (ع) احساس می کرد، از رفتن پدربزرگی بزرگ و مادری آسمانی که در اوج دشمنی ها پدر، برادر، خواهر و او را تنها گذاشته بودند، احساس اندوهی بیش از پیش می کرد.
انقلاب بنیادی حسنی مقدمه و زمینه انقلاب کبیر حسینی شد.
ایشان اوج غربت را در خانه خود دارد. وقتی دشمنی معاویه برای حذفش از صحنه روزگار از آستین همسرش بیرون می آید و با دست و دلبازی صدهزار درهمی و وعده همسریش با یزید او را برای قتل امام حسن (ع) متقاعد می کند و این گونه می شود که امام به دست همسرش با زهری که در آب یا شیر ریخته بود به فیض شهادت نائل می آید. وا حسرتا که غربتت به همین جا ختم نشد. خود در بستر به برادر خبر دادی از جلوگیری تدفینت در کنار قبر پیامبر (ص) و از برادر خواستی مبادا در مورد من خونی ریخته شود. چه غریبانه بود جان سپردنت و چه غریبانه تر جلوگیری بنی امیه و پوشیدن لباس رزم از ترس تدفینت کنار قبر پیامبر (ص)، در حالی که فقط قصد از آوردن جنازه ات در آنجا تجدید عهد کنار قبر پیامبر (ص) بود و بس. و بالاخره آرمیدی در قبرستان خاموش و بی بقعه بقیع در جوار جده ی پدریت فاطمه بنت اسد و ماوایی شدی برای خاکسپاری و کوچ برادر زاده و عزیزانت همچون امام سجاد (ع) ، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در آینده ای نزدیک از جور و ستم جائران از دیار فانی به سرای باقی.
فردا شعار قرآنی مرگ بر آمریکا
رونمایی کتاب اتوبوس شماره هشت

? سید حامد عزیز، ای همسفر روزهای پر از خاطره، روزها گذشت و ایام سپری شد و برنامه ریزیهایمان تغییر کرد.
بی آنکه متوجه علت ها بشویم. به خود که آمدیم به روزهایی رسیدیم که از یک سو ایام استکبار ستیزی است و از دیگر سو ایام شهادت غریب مدینه و بدون شک خودت ما را به اینجا دعوت کرده ای تا هم از غربت بگویی و هم از تسلیم نشدن در برابر ظلم و ظالم…
?با همت جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در جنوب شرق استان تهران و موسسه فرهنگی رسول آفتاب برگزار می شود:
مراسم رونمایی از کتاب « #اتوبوس_شماره_هشت »
خاطرات روحانی عزیز مرحوم سید حامد حسینی
به قلم حسن عاطف ضمیر
زمان: سه شنبه، مورخ ۱۵ آبان، ساعت ۱۵
مکان: امامزاده عبدالله«ع» روستای دمزآباد آبباریک.(کنار مزار سیدحامد عزیز و گلزار شهدا)
زره جامعه اسلامی
امروز حوزههای علمیه وظیفهی هدایت قشرهای گوناگون را در سطوح مختلف بر عهده دارند. البته من اعتقاد دارم که تبلیغ سنتی ما - که مسجد و منبر و سخنرانىِ روبهروست - بدیل ندارد؛ این را باید حفظ کنیم. اینکه شما بنشینید بایک نفر روبهرو صحبت کنید؛ نگاه شما به او بیفتد، نگاه او به شما بیفتد و نفس گرم شما به او برسد، این چیز خیلی خوبی است؛ این را باید حفظ کنیم؛ لیکن این کافی نیست.
امروز وسایل تبلیغ نوشتاری و گفتاری بهقدری متنوع و زیاد است که اگر روحانیت دین از این قافله عقب بماند، قطعاً یک خسارت بزرگ تاریخی برای او پیش خواهد آمد.
جناب آقای جعفری فرمودند که مرحوم شهید مطهری (رضواناللَّهعلیه) در میدان مبارزهی با افکار التقاطی فعال بود؛ حقیقتاً هم پهلوانِ این میدان بود؛ اما شهید مطهری چرا موفق شد؟ چرا این اثر عمیق و گسترده را از جهت ایجابی و سلبی در جامعهی فکری ما گذاشت؟ چون برای آمادهسازی خود، تلاش فراوان علمی کرده بود؛ بعد هم برای خرج کردنِ این ذخیرهی علمی، به هیچوجه سستی و کوتاهی نکرده بود. مرحوم مطهری آرام نداشت؛ مرتب مشغول یادداشت کردن، تنظیم یادداشت، مرتب کردن سخنرانی هایی که خود او انجام داده بود، بهدست آوردن شوائب گوناگون و نوبهنو در زمینههای فکر و اندیشهی مذهبی و دینی، و پاسخگویی به انحرافات بود. در این مرد اصلاً تنبلی وجود نداشت؛ لذا با آن ذخیرهی علمی و کارآمدىِ عملی توانست اثر بگذارد.
امروز ما حقیقتاً ریزهخوار سفرهی انعام فکر شهید مطهری هستیم - در این هیچ تردیدی نیست - و فضای فکری جامعه همچنان مرهون فکر او در زمینههای گوناگون، چه در زمینههای فلسفی، چه در زمینههای اجتماعىِ دینی، و چه در زمینههای سیاسىِ دینی است. ما امروز به ایشان احتیاج داریم؛ ولی آن هم باز کافی نیست. خیلی از حرفها جدیدتر و تازهتر است؛ خیلی از شائبهها و اشکالات و شبهات بعد از حرفهای شهید مطهری بهوجود آمده؛ باید برای اینها آمادهی پاسخ بود؛ لذا حوزههای علمیه وظیفهی سنگینی برعهده دارند.
پس اولین چیزی که در حوزههای علمیه لازم است، عمق بخشیدن به تحصیل دینی است؛ باید درس خواند، باید کار کرد. حوزههای علمیه باید صادرات فکری داشته باشند؛ باید روحانىِ عالم و فرزانه تربیت کنند؛ باید روحانىِ پاکیزه و پاکدامن پرورش دهند؛ باید روحانیونی پرورش دهند که با مسائل سیاسىِ عالم آشنا باشند و دنیا را بشناسند.
یکی از اشکالات کار ما، نشناختن وضع زمانه است. بعضی ها علم و تقوا هم دارند، اما در عین حال نمی توانند جایگاه و سنگری را که باید در آن بایستند و کار کنند، بشناسند؛ مثل کسی که در بین جبههی خودی و دشمن، سنگر و جایگاه خودش را گم می کند و جهت دشمن را اشتباه می کند؛ آتش هم می گیرد، اما گاهی آتش را روی سر دوستان می ریزد. نشناختن فضای جغرافیای سیاسی و فکری دنیا و همچنین نقطهی تمرکز و خط نگاه و امتداد تیر دشمن - که از کمان حقد و کینهی او پرتاب می شود - ما را خیلی دچار اشکال می کند. باید در زمینهی علمی کار کنیم؛ در زمینهی سیاسی هم برای خودمان آگاهی درست کنیم؛ خود را پاکیزه کنیم و از لحاظ شخصی هم اهل تزکیه باشیم. روحانی، مظهر پاکی و پاکیزگی است.
امروز یکی از آماجهای حملات دشمنان بلاشک روحانیت است. روحانیت را با کلّیتش می خواهند از بین ببرند؛ در این هیچ تردید نکنید. درست است که در بین روحانیون کسانی را برای آماج قرار دادن، هدف قرار میدهند و برایش اولویت قائل می شوند؛ اما در نهایت، از نظر دشمن، کلیّت روحانیت مخل و مضر و مزاحم است؛ چون روحانیت پایبند به معارف دینی است، مگر آن روحانییی که بهطور کامل در دام شیطان غلتیده باشد؛ که البته چنین چیزی هم خیلی کم اتفاق میافتد.
امروز روشنگرىِ دینی مهمترین زرهی است که جامعهی اسلامی ما می تواند بر تن خودش بکند و در مقابل حملات دشمن بایستد؛ لذا با روحانیت و حضور فعال روحانی مخالفند.
اگر روحانىِ مؤمن و فعال و کارآمد و هوشمند و هوشیاری باشد، با او بیشتر مخالفند و او را بیشتر آماج حملات خودشان قرار می دهند. لذا امروز حفظ حوزههای علمیه و تربیت طلاب فاضل و علمای بزرگ یک وظیفهی اساسی است؛ باید فضلای آگاه، عالم، فقیه، فیلسوف، متکلم، مفسر و محدث که در عین حال با مسائل جهان و تاریخ و عملکردهای دشمن آشنا باشند، در حوزههای علمیه تربیت شوند. برای این هدف باید فکر کرد.

