گاهی که دلم می گیرد
به قلم خودم
روز یکشنبه، ۱۷ تیرماه، ساعت۸ شب
گاهی که دلم می گیرد، دست به دعا بر می دارم برای آمدنت. گوشه ای از کنج دلم غوغا می شود و سکوت می شکند و صدای شکستن احساسم در گوشم می پیچد.
خودم به خودم می گویم: آیا فریادرسی هست؟ و این گونه پاسخ می شنوم از منادی درون: الا بذکر الله تطمئن القلوب. چه کنجی را انتخاب کرده ام، تا چشم کار می کند، حضورت احساس می شود. احساس با تو بودن را با عطشی مجنون وار سر می کشم. سیراب شدنم را جشن می گیرم با پایکوبی به درگاه بی نیازت.
ربنا ربنا گویان سد می کنم راه ابلیس درون را تا طناب حبل المتین را ز دستم نرباید. گوشم، چشمم، لب و دهانم را دخیل احساس با تو بودن می کنم. لحظه ای از بودت جدا نمی شوم تا در بر گیرم آرامش ساحل و باران بهاری را. شب و روز نمی شناسم. خودم را طوفان زده ای می دانم که در ساحل امید سکنی گزیده و با امید و رجایت پیوندی ناگسستنی دارد.
شب مرا فراموش نکن. روز مرا فراموش نکن. احسانت را به من فراموش نکن. وای چرا این گونه شد. دل و جانم اعتراض دارد به خود، به فراموشی خود، نه تو ای رحمان و رحیمم. پس برگردان حرفم را و نپذیر آن را چرا که باید من روز و شب فراموشت نکنم. احسانت را هر لحظه جلوی چشمانم مرور کنم. دوست دارم این را بپذیری که احساس زیبای با تو بودن قلبم را جلا می دهد. ولی خودم مرور و تکرار این احساس را گاهی زود به زود ز یاد می برم.
چه گونه است که با آفرینشم همچون دو ملکی که همراهم نمودی دو شیطان نیز در کنارم قرار دادی که با گوشت، پوست، استخوان و خونم عجین است. تسلط و اغوایی را در وجودم پذیرفتی که نشان از حکمتت دارد. از سوی دیگر احسان را در موردم به حد اعلا رساندی و دو ملک را نیز بر من این چنین گماردی که اگر کار خیری را نیت کنم، ثواب و حسنه ای برای آن می نویسد. اگر آن کار را انجام دادم ۱۰ حسنه و اگر کار بدی را نیت انجام داشتم تا یک ساعت اگر انجام ندادم نمی نویسد و اگر انجام دادم و در طول عمرم یکبار از انجامش به درگاهت اظهار ندامت، پشیمانی و توبه نمودم، آن را استحاله می کنی و از پرونده اعمالم محو می نمایی و به خاطرش خاطر احساسم را نمی آزاری. چه زیبا توبه پذیری ای رب رحیمم.
دلم دوست دارد تو را ولی چه کنم از حملات گاه و بی گاه ابلیس جز سکنی گزیدن در کنج و خلوتی برای اظهار نیاز به درگاه بی نیاز.