غنچه نشکفته زمین
05 بهمن 1391
تویی آن شکوفه لبریز از زیبایی باغ انتظار که شکوفتن فصل سبز ظهور را منتظری ، تویی آن خشم فرو خورده زمین ، فریادها در گلو خفته ، صبح هر آدینه به امید شکفتن گل رویت ندبه می کنیم شاید که این جمعه غروب کند انتظارمان تا دوباره بلبلان سرود عشق سرایند. گویی تو می آیی و نگاه شور انگیزت سرزمین پر ز یخ قلب های افسردهمان را ذوب می کنی و به امید آن روز نفس های مرده و نبض های خسته امان جانی دوباره می گیرد. یابن الحسن در کجا یابم تو را !؟ در پس کدام ابر غیب گردیده ای !؟ فریاد پر سکوتمان را نمی شنوی که در گلوهایمان جا خوش کرده است. می دانم خواهی آمد ای آخرین منجی !؟ و سرود شعر انتظار فصل تازه ای از زمزمه رود و خروش موج را تجربه خواهد کرد…