بسیار پیش می آید ...
۳ خرداد ساعت ۱۱و ۴۵ شب
#همنوا با ابو حمزه
بسیار پیش می آید از خودت می پرسی، چرا با درخواستم موافقت نشد. چرا به خواسته ام نرسیدم. چرا و چراهای بسیاری دیگر، که تو را گاهی دچار تردید و شک می کند. گاهی تردیدها محاصره امان می کنند و چه می دانیم همه از رخنه او در قلب و دل نشات می گیرد که به حال خود رهایش کرده ایم و از خدا بی خبر شده است.
گاهی یادم می رود باورم را که تویی امید آرزومندان و تویی که برآورده می کنی حوائج را و تویی که مراقبت می کنی از پریشان حالان. چه کم است فاصله مسافری که از خوبی تو به سوی بدی کوچ کرده است و هیچ پنهان نیست از تو ولی اعمال بد من بنده می پوشاند مرا. بسیار از تو خواسته ام و استغاثه ات کرده ام و توسل جسته ام بدون استحقاق، بدون آن که سزاوار باشم خواهان عفوم چرا که به کرمت اعتماد کرده ام و به راستی وعده ات غرق در آرامش شده ام. پناهنده شده ام پناهنده ایمان و توحید و یکتاپرستی. پروردگارم جز تو نیست مرا ربی و خدایی. شریکی نداری پروردگارم. گوینده و گفته ات حق و وعده ات راست که امر کردی مرا به درخواست از خودت که رئوفی و مهربان. پس لختی دلم را به تو می سپارم، دلم را با یادت در برگیر و آرام کن، ای امید امیدواران و ای منتهای دعای عارفان.
غروب های رمضان با دورهمی معنوی
۲ خرداد غروب ساعت ۱۸و۴۰ دقیقه
دم دم های غروب یادم می افتد. خواندن دعای خواهرهای گلم در کوثرنت که با طرح دورهمی معنوی لحظاتی قبل از افطار را اختصاص می دهیم به دعا و مناجات با خدا. این طرح از روز دوشنبه ۵ رمضان آغاز شده و ابتدا شد به حدیث کساء ی انتخابی من. چقدر نیازمند به این دعا بودم. وای چقدر که حدیث کساء را دوست دارم. روزهایی که دچار ضعف و تخلیه روحی می شوم، خودم را به این دعا می سپارم. می میرم برای کسای یمانی، برای ۵ تنی که در کنار حضرت رسول (ص) تحت لوای الهی قرار دارند و جبرئیلی که برای در کنار آنان بودن اجازه می گیرد. وای چه بوی مست کننده ای را استشمام می کنند. بوی حضرت رسول(ص)، بوی پدر، بوی خوبیها، بوی پناه و بوی خدا. به خوانده این دعا که شیعیان روی زمین هستند مژده داده شده است. مژده برطرف شدن غم و اندوهشان، روا شدن حاجاتشان با این ذکر خدا.
یادت همیشه برایم لازم است. همیشه قلبم را که کنکاش می کنم جای جراحتی دیده می شود که دوست ندارم در موردش حرف بزنم. نمی دونم چرا اینقدر زود شارژم تموم می شود. چشم هام پر از خواب است، آنقدر که کلمات را اشتباه تایپ می کنم. از شنبه ۵ خرداد دوباره کلاس نویسندگی شروع می شود. دلم می خواهد تکنیک ها رو خوب یاد بگیرم. چی بگم دوست دارم قدر وقتم، کلاسم، دوستانم و استادم را بدانم و یاد بگیرم و به دیگران بیاموزم.
دستم بگیر
در سحرهای زیبای رمضان گاهی می خواهم از تو دوری از منیتم را که باعث گمراهیم شده است. شاید اگر تو نبودی و دستم نمی گرفتی تا کنون غرق شده بودم در منجلاب گناه. عصیان جانم به لب آورده و گریزانم کرده است از خود. دستم بگیر ای آشنای همیشگی.
#همنوا با ابوحمزه
۱ خرداد ساعت 6 بعدازظهر #همنوا با ابوحمزه
دلم برای نوشتن تنگ شده است. چه می شود کرد کار بسیار دارم روزهای شلوغی را پشت سر می گذارم. از دروغ ها، نیرنگ ها و غرورها خسته شده ام. گاهی دلم برای استراحت و خوبی ها تنگ می شود و می نویسم از آنچه از ذهنم گذر می کند یا من این گونه احساس می کنم.
نمی دانم شاید نگاهی به دعای ابوحمزه کنم. دلم یک سکوت زیبا می خواهد. باد می وزد و صدای آن گوش احساسم را می نوازد. حال دیگر خستگی بدر کرده و شروع می کنم به نوشتن.
می نویسم که لب به سخن گشودن دلی پر ز غصه می خواهد. گاهی این گونه می شود، لحظات بی تو بودنم پر از شکوه و شکایت و خود را به ستوه می آورم و رهسپار می شوم به کنجی پر از احساس بیزاری.
ولی هیچم بهانه نیست که سویم آیی و دل در گرو عشقم سپاری، جز لحظه اشکبار شدن چشمم، دیگر دلم توان ندارد احساس دوری را. پس پر می کشد احساسم برای غرق شدن در دریای مهرت که کمتر چشم بینای دیدنش را دارم. زود فراموشم می شود خوبی هایت، گذشت هایت و خطا پوشی های گاه و بیگاهت را.
چه می شود مرا چیزی در درونم می جوشد و به آستانه سر رفتن می رسد احساسم از خودم. حوصله ام سر می رود، از یکنواختی زندگی و بی هیچ بهانه زیستن.
ولی باز آغوش رحمانیتت مرا به سوی خود می خواند تا شور و شعورم را به اوج برسانی با بودنت. تا شب سیاه بی کسی هایم را به روزی سپید با سحری عاشقانه مبدل کنی.
لحظه ای می خوانیم و می خوانمت این گونه با احساس که ای پروردگارم مرا با عقوبتت ادب مکن و به خاطر بدی کردارم با من مکر نکن. ای تمام خیر اگر تو رو برگردانی از من، خیر را از کجا یابم و دیگر کس نمی ماند از برای نجاتم وقتی تو را ندارم. توانمان از توست، چه گنهکار و چه نیکوکار و تنها یاری گر ما توئی با رحمت واسعه ات.
پروردگارم با تو خود را شناختم و سویت دعوت شدم و با تو شناختم تو را و هرگاه خواندمت حتی با احساس سستی و کاهلی جوابم دادی، هرگاه از تو درخواست نمودم، عطایم بخشیدی و به بخیلی من نظر نکردی و گاهی که دلم حاجتی داشت و به تو عرضه داشتم آن را در خلوتی عاشقانه بی هیچ واسطه، روا نمودی.
پس سپاس می گویم تو را و این گونه می گویم که غیر تو نخواهم خواند، اگر غیر تو خوانم، حاجتم و امیدم نامید خواهد شد.
حمد می گویم تو را که مرا به خود واگذار نمودی و در این واگذاری اکرامم کردی و به مردم واگذارم نکردی تا اهانتم کنند.
دوست دارم تو را که بی شائبه محبت می کنی و نیازی به محبت من نداری و در لحظاتی که غرق در احساس فراموشی خوبی هایت، می گذرانم ساعات را و در منجلاب گناه وارد می شوم، آنقدر حلم و بردباری به خرج می دهی و این گونه با من رفتار می کنی که انگار من اصلا گناهی انجام نداده ام.
پس آنچه ستودنی است برای من فقط و فقط توئی که راه خواسته های خلق به سویت باز و چشم های امید به سویت پر آب و یاری رسان امیدوارانی و دعایشان مستجاب می کنی.یا ارحم الراحمین پر از احساسم، احساس با تو بودن.
با کوله باری از گناه سوی خدا
#قلم_خودم
۱خرداد ۱۰ دقیقه به ۱۰ شب
با کوله باری از گناه همه با هم سوی درگاه خدا با دلی از شور و صدا در سحرهای ربنا شب و شب زنده داری همراه با عفو خدا