خواهم مرد
17 تیر 1397
بیا! وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشک سال ها جارى است
و زیر پاى همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار مى آیى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدى و خدا آگه است: من هر روز
به اشتیاق رفخت، چند بار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار، خواهم مرد
تمام زندگى من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به راست قامتى آموخت
به سان سرو سهى، استوار، خواهم مرد
شاعر: محسن حسن زاده