از فرمانده مهدی تا بهت اسیر
ماشين، جلوى سنگر فرمان دهى ايستاد. آقا مهدى در ماشين را باز كرد. ته ايفا يك افسر عراقى نشسته بود. پياده اش كردند. ترسيده بود. تا تكان مى خورديم، سرش را با دست هايش مى گرفت.
آقا مهدى باهاش دست داد و دستش را ول نكرد. پنج شش متر آن طرف تر. گفت برايش كمپوت ببريم. چهار زانو نشسته بودند روى زمين و عربى حرف مى زدند.
تمام كه شد گفت «ببريد تحويلش بديد.»
بى چاره گيج شده بود. باورش نمى شد اين فرمانده لشكر باشد تا ايفا از مقر برود بيرون، يك سره به مهدى نگاه مى كرد.
شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
عزالدین قسام
امروز مصادف است با سالگرد شهادت عزالدين قسام روحاني مبارز ضد صهيونيستي در سال 1935میلادی
السلام علیک یا اباعبدالله علیه السلام
یک روز
یک روز در بازار ابراهیم را دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود و به اصطلاح باربری می کرد. کارش که تمام شد، جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: « برای شما زشته! این کار باربرهاست نه کار شما!» نگاهی به من کرد و گفت: « کار که عیب نیست، بی کاری عیبه، این کار برای خودم هم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیره.» گفتم: « اگر کسی شما رو این طور ببینه، خوب نیست، ورزشکاری، قهرمان والیبال و کشتی هستی، خیلی ها می شناسنت.» خندید و گفت: « همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید، خوشش بیاد، نه مردم.»
شهید ابراهیم هادی
منبع : کتاب هادی
پتو نداریم
آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمی شناختیم. هنگام خواب گفتیم: «پتو نداریم!» او گفت: «ایرادی ندارد.» یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید. صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: «برادر خرازی شما جلو بایستید.» و ما آن وقت تازه او را شناختیم.
شهید حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی