پتو نداریم
24 آذر 1395
آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمی شناختیم. هنگام خواب گفتیم: «پتو نداریم!» او گفت: «ایرادی ندارد.» یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید. صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: «برادر خرازی شما جلو بایستید.» و ما آن وقت تازه او را شناختیم.
شهید حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی