از کفش چینی تا کشف بسیجی
رفتم وضو بگیرم و آماده شوم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه یک جفت کتانی چینی بود. توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک می ریخت. آن قدر شدید گریه می کرد که به فکر فرو رفتم. با خود گفتم: خدایا این چه کسی است که در دل شب این گونه گریه می کند؟! خواستم بروم داخل، ولی گفتم خلوتش را به هم نزنم. پشت در ایستادم. گریه های او در من هم اثر کرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش می کردم و اشک می ریختم. با خودم گفتم: ببین این بچه بسیجی ها چطور با خدا خلوت کرده اند. رفتم و موقع اذان برگشتم. او رفته بود. وقتی به محل مناجات آن شخص رسیدم باورم نمی شد! هنوز محل مناجات او از اشک چشمانش خیس بود! خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت خاصی داشت. روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم. بالاخره همان کتانی را در پای او دیدم؛ سید خوبی های گردان، سید مجتبی علمدار.
ذاکر شهید سید مجتبی علمدار منبع : کتاب علمدار
خرید ابراهیم
همه رفته بوديم مشهد و فقط ابراهيم و وليالله مانده بودند خانه. ابراهيم تابستانها كار ميكرد. وقتي برگشتيم، انگار نه انگار فقط دو تا پسر خانهداري كرده بودند.
سن و سالي هم نداشتند. تازه پول تو جيبيهاشان و حقوقي كه ابراهيم از كار تابستان جمع كرده بود، روي هم گذاشته بودند و يك اجاق گاز بزرگ براي خانه خريده بودند.
شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مريم برادران
خوش برخوردی و روح بزرگ
محمدعلی آن همه خوش برخورد و گشاده رو بود و آن همه حُسن خلق و حُسن معاشرت داشت که اغلب اوقات بشاش و متبسم بود و حرفهایش را به شوخی بیان می کرد. شوخ طبع بود اما هرگز بین این شوخی و مزاح کردنها حرمت کسی را نمی شکست و موجب رنجش کسی نمی شد. همیشه غم و اندوه و رنجهایش را پنهان می کرد و آن همه خوش برخورد بود که گمان نمی کردی درد و اندوهی داشته باشد. حال آن که بزرگترین رنجها همیشه از آن کسانی است که روح بزرگتر و آرمان والاتری داشته باشند… آنها که درد و دغدغه دین دارند هماره.
شهید محمدعلی عامریان
منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام ، شماره 666
شکستن نفس مهر تائید شهادت
بعد از نماز ظهر بود. کل بچه های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشکر آمد و گفت: رفقا، دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند: باید دستشویی تخلیه بشه! برای همین چند تا نیروی از جان گذشته می خواهیم. در جریان مطلب بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت پر می شد با ماشین مخصوص تخلیه می کردند. اما این بار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود. امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچه ها نبود. هرکس چیزی می گفت: یکی می گفت: پیف پیف! چه کارهای از ما می خوان. دیگری می گفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه… خلاصه بساط شوخی و خنده بچه ها راه افتاده بود. رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده. نفس خودش رو شکسته. چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما… گفتم: تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره! وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند. از هیچ چیزی هم باکی نداشتند؛ نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد. با تعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد تورجی بود، بعد رحمان هاشمی و … تا غروب مشغول کار بودند. بعد همگی به حمام رفتند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی می کردند. سر به سرشان می گذاشتند. اما آنها… آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود. نمی دانم چرا، ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم. سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده. نفر اول شهید، نفر دوم شهید، نفر سوم … تا نفر آخر که محمد تورجی بود؛ به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تاییدی بود برای شهادتشان.
شهید محمدرضا تورجی زاده
منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 605
ابراهیم و کار و عبادت
سه ماه تعطیلات که می شد می گفت خوشم نمی آید برم تو کوچه با این بچه ها وقت صرف کنم. می خوام برم شاگردی. می گفتیم آخه زشته برای ما، تو بری شاگردی. اما اون گوش نمی کرد و می رفت شاگرد یک میوه فروش می شد. اینقدر این بچه زحمت می کشید تو کارش که وقتی خونه می امد دیگه نفس نداشت. می گفتم: ننه، کی میگه تو با خودت اینطور بکنی؟ می گفت: باشه، زحمت کشی یک نوع عبادت است، طوری نیست، حضرت علی چقدر زحمت می کشید، نخلستان ها را آب می داد، مگه ما به دنیا اومدیم که بخوریم و بخوابیم.
سردارشهید محمد ابراهیم همت
منبع : کتاب همت