اون بيرون بسيجى ها دارن مى جنگن گرفتم خوابيدم
عمليات محرّم بود. توى نفربر بى سيم، نشسته بوديم. آقا مهدى، دو سه شب بود نخوابيده بود.
داشتيم حرف مى زديم. يك مرتبه ديدم جواب نمى دهد. همانطور نشسته، خوابش برده بود. چيزى نگفتم. پنج شش دقيقه بعد، از خواب پريد. كلافه شده بود. بدجورى. جعفرى پرسيد «چى شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بيرون را نگاه مى كرد.
زير لب گفت «اون بيرون بسيجى ها دارن مى جنگن، زخمى مى شن، شهيد مى شن، گرفتم خوابيدم.»
شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
سید طلبه شهید
سيدعلي اندرزگو، طلبهاي بود که ذکر و تهجّد در درونش نهادينه شده بود و عشقي وافر به نماز و ادعيه داشت. چنانکه گاهي مأموريت و يا سفر مهمش را به خاطر شرکت در مراسمي عبادي به تأخير ميانداخت. با اينهمه به کارهاي تشکيلاتي و گروهي ،اعتقادي راسخ داشت و يکي از راههاي براندازي رژيم منحوس پهلوي را مبارزه مسلحانه ميدانست و در ايامي که در چيذر تهران بود، به جذب افراد و آموزش نظامي آنها پرداخت. همسرش ميگوید: سيد در خانه کمدي داشت که از لوازم نظامي و اسلحه پر بود و گروهي از افراد معتقد و هوادار مبارزه را سازمان داده بود.
شهيد سيد علي اندرزگو
منبع : برگرفته ازپايگاه شهداي روحاني
از ایثار تا شهادت
سردار، جعفر شیرسوار بر اثر تركش بمب خوشهای در سوم دی 65 در منطقة هفتتپه به شهادت رسید. همرزم شهید، چگونگی عروج خونین وی را اینگونه به تصویر كشیده است:
هنگام ظهر در هفت تپه ـ مقر لشكر 25 كربلا ـ هواپیماهای عراقی ظاهر شدند و شروع به بمباران كردند. برادر شیرسوار به هدایت نیروها به داخل سنگرها پرداخت. در آن بین، احساس كرد بمبی نزدیك آنها در حال فرود آمدن است. در كنار او دو بسیجی نوجوان ایستاده بودند. رو به روی آنها چالهای كوچك بود. آن سردار با سرعت هر چه تمامتر پشت دو بسیجی را گرفت و داخل چاله انداخت. خود نیز بعد از آنها داخل چاله دراز كشید؛ اما بخشی از بدنش خارج از چاله بود. او بر اثر تركشهای بمب خوشهای به شهادت رسید، اما آن دو بسیجی سالم ماندند.
شهید جعفر شير سوار
منبع : راوي: سيد يحيي خليلي، ر.ك: فرهنگنامه جاودانههاي تاريخ، ج5، (استان مازندران)، ص198
لباس مسئولیت
عبایش پر بود از عطر گلهای محمدی. در جواب مادر که از او می خواست معمم گردد، می گفت: این لباس، مسئولیت دارد. برای پوشیدن این لباس باید خاک جبهه خورد. خود را شکست. به لباس احرام می ماند. باید همیشه در حرم، مراقب خودمان باشیم. ان شاالله اگر از آزمون نفس برگشتم، چشم می پوشم و بالای منبر هم می روم، چار طاق دنیا زا هم می شکنم…
طلبه شهید میر حسین ذاکری
منبع : هفته نامه یا لثارات الحسین علیه السلام، شماره 617
حمید نیست، خداش که هست
قبل از عملیات بدر بود. یکی - دو روز مانده به عملیات. بهش گفتم، این عملیات کارت خیلی سخته ها! گفت چه طور؟ گفتم آخه این اولین عملیاتیه که حمید کنارت نیست. باید تنهایی فرمان دهی کنی. گفت حمید نیست، خداش که هست.
سردار شهید مهندس مهدی باکری
منبع : وبلاگ 100 خاطره از شهدا، به نقل از کتاب باکری، انتشارات روایت فتح