اون بيرون بسيجى ها دارن مى جنگن گرفتم خوابيدم
24 مهر 1396
عمليات محرّم بود. توى نفربر بى سيم، نشسته بوديم. آقا مهدى، دو سه شب بود نخوابيده بود.
داشتيم حرف مى زديم. يك مرتبه ديدم جواب نمى دهد. همانطور نشسته، خوابش برده بود. چيزى نگفتم. پنج شش دقيقه بعد، از خواب پريد. كلافه شده بود. بدجورى. جعفرى پرسيد «چى شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بيرون را نگاه مى كرد.
زير لب گفت «اون بيرون بسيجى ها دارن مى جنگن، زخمى مى شن، شهيد مى شن، گرفتم خوابيدم.»
شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی