وای رقیه
امروز روضه هیئت یک رنگ و بویی دیگر داشت. امشب کمی قلبم درد دارد و تیر می کشد. احساس سنگینی در قلبم دارم.
روضه امروز هیئت را که دوباره در ذهنم مرور می کنم، تجسم دختری سه ساله که همیشه لقب مادر پدر را به خود اختصاص می دهد جلوی چشمم مجسم می شود.
دختری که مادر حسین(ع) شد. دختری که همچون مادر که در اوج جوانی پیر شد، در اوج کودکی پیر شد. از غم پدر، از غم مادر، از غم برادر، از زمزمه و اشک و آه و ناله ای که وقتی اسم پدر را می آورد کتک می خورد و همچون مادر پدر از کین دشمنان بی نصیب نماند.
دختری که در خرابه و در غربت جان داد. غریبانه این که از غسل دادنش زن غساله به جهت تن خراشیده و چاک چاک و غرق کبودیش امتناع کرد.
و غریبانه تر تا آنجا که از تدفینش در قبرستان مسلمانان شام امتناع کردند، به جهت تهمت خارجی و کافر بودن.
چه غریبانه دوباره جسم بی جانش را برای دفن به خرابه آوردند و دوباره خراب و خراب و خرابتر شد، حال اسرای کربلا. وای از این همه مصیبت، وای از این همه عزا، وای از این همه غم.