مزد رسالت? نگه دار احترام دخترم را
26 آذر 1395
بر باد داده عاشقی خاکسترم راوقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
با بُردنِ نام ِ تو من معراج رفتم
فطرس شدم دادی به من بال و پرم را
باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد
من آمدم اینجا ببینم دلبرم را
کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان
از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را
گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد
از دست دادم مدتی چشم ِ ترم را
غار ِ حرا یعنی همان گوشه نشینی
باید کمی خلوت کنم دور و برم را
***
پرسید که مُزد ِ رسالت را چه خواهی؟
گفتی نگه دار احترام ِ دخترم را
گفتی که این خانه همان عرش برین است
گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است…
رضا قربانی