قرار هستی ما بی قرار می آید
19 بهمن 1391
دهید مژده به یاران که یار می آید
قرار گیتی چشم انتظار می آید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهای شب آن شهسوار می آید
ز تنگنای خیالم گذشته است و کنون
به پهندشت دلم آشکار می آید
طلسم کین به سر انگشت مهر می شکند
بشیر دوستی پایدار می آید
سخای اوست که از چشمه سار می جوشد
شمیم اوست که از لاله زار می آید
صدای اوست ، ز حلقوم باد می شنوم؟
خروش اوست که از آبشار می آید؟
به جلوه ای که از او دیده آفتاب ، چنین
به جیب برده سر و شرمسار می آید
جهان برای تماشا به پای می خیزد
به دستبوسی او روزگار می آید
دریغ کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار می آید
به سوگواری گلها ، به غمگساری عشق
قرار هستی ما بی قرار می آید
سراینده شعر فاطمه راکعی