گاهی که... قسمت سوم
گاهی که… قسمت سوم
شب مرا فراموش نکن. روز مرا فراموش نکن. احسانت را به من فراموش نکن. وای چرا این گونه شد. دل و جانم اعتراض دارد به خود، به فراموشی خود، نه تو ای رحمان و رحیمم. پس برگردان حرفم را و نپذیر آن را چرا که باید من روز و شب فراموشت نکنم. احسانت را هر لحظه جلوی چشمانم مرور کنم. دوست دارم این را بپذیری که احساس زیبای با تو بودن قلبم را جلا می دهد. ولی خودم مرور و تکرار این احساس را گاهی زود به زود ز یاد می برم.
ادامه دارد…
گاهی که... ۴
گاهی که… قسمت چهارم
چه گونه است که با آفرینشم همچون دو ملکی که همراهم نمودی دو شیطان نیز در کنارم قرار دادی که با گوشت، پوست، استخوان و خونم عجین است. تسلط و اغوایی را در وجودم پذیرفتی که نشان از حکمتت دارد. از سوی دیگر احسان را در موردم به حد اعلا رساندی و دو ملک را نیز بر من این چنین گماردی که اگر کار خیری را نیت کنم، ثواب و حسنه ای برای آن می نویسد. اگر آن کار را انجام دادم 10 حسنه و اگر کار بدی را نیت انجام داشتم تا یک ساعت اگر انجام ندادم نمی نویسد و اگر انجام دادم و در طول عمرم یکبار از انجامش به درگاهت اظهار ندامت، پشیمانی و توبه نمودم، آن را استحاله می کنی و از پرونده اعمالم محو می نمایی و به خاطرش خاطرم را نمی آزاری. چه زیبا توبه پذیری ای رب رحیمم و دلم دوست دارد تو را ولی چه کنم از حملات گاه و بی گاه ابلیس جز سکنی گزیدن در کنج و خلوتی برای اظهار نیاز به در گاه بی نیاز.
پایان
گاهی که... ۳
گاهی که… قسمت سوم
شب مرا فراموش نکن. روز مرا فراموش نکن. احسانت را به من فراموش نکن. وای چرا این گونه شد. دل و جانم اعتراض دارد به خود، به فراموشی خود، نه تو ای رحمان و رحیمم. پس برگردان حرفم را و نپذیر آن را چرا که باید من روز و شب فراموشت نکنم. احسانت را هر لحظه جلوی چشمانم مرور کنم. دوست دارم این را بپذیری که احساس زیبای با تو بودن قلبم را جلا می دهد. ولی خودم مرور و تکرار این احساس را گاهی زود به زود ز یاد می برم.
ادامه دارد…
گاهی که... ۲
گاهی که… قسمت دوم
ربنا ربنا گویان سد می کنم راه ابلیس درون را تا طناب حبل المتین را ز دستم نرباید. گوشم، چشمم، لب و دهانم را دخیل احساس با تو بودن می کنم. لحظه ای از بودنت جدا نمی شوم تا در بر گیرم آرامش ساحل و باران بهاری را. شب و روز نمی شناسم. خودم را طوفان زده ای می دانم که در ساحل امید سکنی گزیده و با امید و رجایت پیوندی ناگسستنی دارد.
ادامه دارد…
زیر قدم های مادرم
اشکی از چشمم می چکد و سیلی بر گونه هایم جاری می شود. لحظه ای از خاطرم می گذرد یاد مادرم، یاد بوسه ای که بر پاهای زیبایش زدم و یاد بهشتی که بر رویش قدم برمی دارد. چه حسی دارد، حس زیبای زندگی و شوری عشق را مزه مزه می کنم.