گاهی شبی
گاهی شبی، دمی با خودت خلوت کن. شاید صدای بلند اطرافت اجازه نمی دهد ندای دلت را بشنوی. صدای شکستن نمی شنوی، صدای خراشیدن نمی شنوی. صدای نجوایی عاشقانه گوشت را می نوازد. دمی با صدایی برخاسته از اعماق دلت خلوت کن دوش به دوشش بنشین و کل کلی عارفانه را آغاز کن تا به شناخت برسی از خودت، از هوا و هوس هایت، از داشته ها و نداشته هایت. گوش و چشم و لب و دهان حواست را پشتیبانی می کنند تا با پوست و استخوان طعم دلچسب یا تلخی را از دنیا برای خودت رقم بزنی. پس حواست را جمع کن تا همه با هم به تو برسانند سعادتی در دنیا و آخرت را.
صدای ماذنه در زمانی آسمانی
لحظه غروب آفتاب صدای قرآن و ربنا از ماذنه مسجد به گوش می رسد. دختری در تلاطم روزگار، امر مادر را اجابت می کند. شاید به دعای مادر امید دارد. غرق در شور و شادی اطاعت امر مادر صدای موذن بلند و بلندتر می شود. فضا معطر می شود به ذکر بزرگی خدا. خدایی که یگانه اله بی همتاست. غرق در یادش و دلم سیراب از مهرش، وضوی عشق گام ها را سوق می دهد به تطهیری عارفانه و عاشقانه در زمانی آسمانی تر از همیشه.
هر چه بادا باد!؟
هر چه بادا باد!؟ دل را نجات بده از منجلاب تاریکی و خود را آزاد کن از قید ندانستن ها.
گوش بسپار به صدای عاشقانه ای که ندا می دهد تو را و تنها رهایت نمی گذارد.
دست های خالی ام
دست های خالی ام رو به سوی تو آورده اند. دلبرانه دلبری می کنند. کنج این خراب آباد دنیا داشتنت اوج احساس من است. دوستانه می خواهم تو را و مریدانه می پرستمت و مشتاقانه ره به سویت می کنم، هرچند بارم کج است. به سویت از خود گریزانم و با تو بودن راستم می کند. چه لبالب است گریزانی من از قفس تنهایی و رهسپار شدن به سویت.