این قانون بیمارستانه
پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»
پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم.»
پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید.
واقعا پول اینقدر با ارزشه؟
منبع:yekibood.ir
مزد رسالت? نگه دار احترام دخترم را
بر باد داده عاشقی خاکسترم راوقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
با بُردنِ نام ِ تو من معراج رفتم
فطرس شدم دادی به من بال و پرم را
باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد
من آمدم اینجا ببینم دلبرم را
کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان
از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را
گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد
از دست دادم مدتی چشم ِ ترم را
غار ِ حرا یعنی همان گوشه نشینی
باید کمی خلوت کنم دور و برم را
***
پرسید که مُزد ِ رسالت را چه خواهی؟
گفتی نگه دار احترام ِ دخترم را
گفتی که این خانه همان عرش برین است
گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است…
رضا قربانی
از دوری قلب ها تا داد زدن
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست میدهیم.
استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد?چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها بایدصدای شان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است .استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
امیدوارم روزی رسد که تمامی انسان ها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود.
منبع:asriran.com
پسر هنرمند یا معمولی?
روزی سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات آکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت: پسر من مثل بلبل آواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد . زن سوم در این هنگام ساکت بود و چیزی نمی گفت از این رو دو زن از او پرسیدند:پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟ زن در جواب آنان گفت : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد. سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .
پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود . از این رو وسط را ایستادند تا کمی دست ها و بدنشان استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع بود که پسرهای هر سه زن از راه رسیدند .پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن و حرکات آکروباتیک و زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است! پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند. پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟ پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.
منبع:radsms.com
آسمان بدجوری ابری است
من هنوز هم فکر می کنم آسمان وقتی ابری می شود . .
لابد تو داری یک جایی . . . غصه ی ما را می خوری!
آسمان دل بدجور ابریست . . .