چیزی که نباید می شد شد!
چیزی که نباید می شد شد!
چهارشنبه، ۱۴تیرماه، ساعت۱۱شب
کاش فقط یک شوک باشد، یک احیا و حیات بخشی برای اهتمام بیشتر به کار و وظیفه طلبگی امان تا قدر داشته هایمان را بیشتر بدانیم. وای وقتی استاد بعد از مدتی در کلاس حاضر شد، شور وصف ناپذیری در من ایجاد شد. روی مطلبی که مدیر با عنوان مستند داستانی گذاشته بود، نظر دادند که هیجان لازم را ندارد و راهنمایی هایی مفید همچون گذشته و نکاتی که مرا بر آن داشت تا فهمم را بنویسم. این که برخی فیلم ها و داستان ها آنچنان آغاز شورانگیزی ندارند ولی رفته رفته جوری تو را به وجد می آورند که لحظه ای برای ادامه خواندن تعلل نمی کنی. نمی دانم از کجا شروع شد، ولی استاد صوت های بسیاری را در گروه قرار داده بودند که هیچ کدام در گروه بارگذاری نشده بود و بسیار از کار با پیام رسان گروه دل پُری داشتند که من خیلی درکش نمی کردم نه از این بابت که خیلی پیام رسان مورد نظر را کاربردی و قابل دفاع بدانم. فقط به خاطر اینکه شاید در آن تازه کارم و تا الان مشکل من با بروز رسانیش حل شده بود. ولی استاد ورای افق مرا دیده و نتوانسته آن را حل کند. استاد پیام رسان دیگری را پیشنهاد دادند. من که این پیام رسان را از دست رفته می دیدم، فقط با پیشنهادی محترمانه، دیگر پیام رسانی را که نصب داشتم را همچون دیگر دوستان پیشنهاد دادم و درخواست پیام رسان داخلی کردم. البته به صورت درخواستی نه دستوری. پیام رسانی را که پیشنهاد دادم هم جز پیام رسانی هایی بود که استاد آن را به گفته خودشان نصب داشت. مدیر گروه نظرسنجی قرار داد و قرار شد پس از مشخص شدن نتیجه نظرسنجی آن پیام رسانی که بیشترین رای را به خود اختصاص می دهد را نصب کنیم و ادامه کلاس در آن صورت گیرد. خیلی خسته بودم دیگر از ادامه حضور در کلاس باز ماندم، شب بخیری گفتم و از فهم کمم در دریافت مطالب مفید استاد عذرخواهی و سپس گوشی را خاموش کردم و با خیالی راحت اما با احساسی وصف ناپذیر از جدی شدن دوباره کلاس به خوابی عمیق فرو رفتم. غافل از آن که باز حادثه ای در حال وقوع بود و آن هم از جنس رعایت نکردن شان و حقوق استاد که نمی دانم شاید از من هم قصوری صورت گرفته باشد. من از استاد برای آن که خوب مطالبشان را به خاطر خستگی نفهمیده بودم عذرخواهی کرده بودم، چرا حالا گیر داده ام به این موضوع نمی دانم. فقط می دانم دوباره شور و احساس بودن در من زنده شده بود. ۵ تکنیک را در دوره مجازی نویسندگی از کوله بار پر از تکنیکش که از تجربه ای چندین ساله پرده برمی داشت به ما آموخت. ۵ تکنیکی که شاید هنوز هم حق مطلب را در حد آموزش استاد ادا نکرده باشم. وای چه حادثه تلخی، دوباره زندگی، روزمرگی، کارهای تکراری و باز زندگی بدون احساس مفید بودن، دوباره و دوباره و دوباره های بسیاری که هیچ و هیچ مرا به شوق نمی آورد. با این حجم کاری همیشه سعی کرده ام برای طلاب تا به آنها کمک کنم شاید درسم و لحظاتی از زندگی شخصی ام را برای ارتقای آنان صرف کرده ام ولی هیچ گاه به اندازه ای که برایشان زحمت کشیده ام و دل شوره اشان را داشته ام نه مرا درک کرده اند و نه جوابگوی زحمتم بوده اند. همین کار را شاید ما در حق استاد دوره امان کرده ایم. استادی که از خواب و استراحت خود می زند تا به ما چیزی بیاموزد که به آن نیاز مبرم داریم، ولی خود درکی از نبودش نداریم. واقعا برایم زجر آورست که قبول کنم این همه که به برکت آموزش نویسندگی برایم مهیا شده بود دیگر نباشد. وای اصلا نمی توان بی اعتنا شد یا بی اعتنا بود نسبت به نبودنش از این پس. خدایا چه می شد اگر مشکل حل می شد و ظرفیت ما افزایش می یافت تا یادمان نرود هدفمان و راه رسیدن به هدفمان را.
فتح پایتخت دل
داغ دیدار رخت
چه کردی انتظار با من
چه کردى، انتظار، اى انتظار لاله گون با من؟
که این سان همسفر شد جاى دل یک لجه خون با من
چراغ دیده روشن داشتم از بس به اینک
به جاى دیده همراه است بحر واژگون با من
تو را فریاد کردم در سکوت لحظه ها، امّا
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
حضورت طرفه گلزارى ست ما چشم انتظاران را
بیا، مپسند از این بیش غوغاى درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو، اى منتظر بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریاى خون با من
شاعر: سپیده کاشانی
از انکار دلواپسی تا انگ افراطی
۱۰ تیرماه، ساعت ۱۲:۱۰ شب
#قلم_خودم #تولیدی_به_قلم_خودم
احساسم این گونه ماجرا را دنبال می کند که داستان به همین جا ختم نشد. روز به روز پیش رفت بدون قبول هیچ دلواپسی تا به اینجا رسیدیم. اصلا چرا الان نام دلواپس آوردم. وای خدای من فکر کنم نام بردن از آنها در این بازار شلوغ که هیچ کسی به دنبال ریشه یابی و آسیب شناسی حال امروزه جامعه نیست جرم است ،چرا باید با احساس مردم بازی کرد. الان یهویی به ذهنم زد یادی کنم از تمام دلواپسانی که قدم به قدم با دولت تدبیر و امید همراهی کردند، هر جا لازم بود آنان را از اشتباهاتشان و عواقب کارهایشان انذار دادند. آنقدر عاشقانه ایران آزادشان را دوست داشتن که بدون هیچ دلهره ای از جایگاه، آبرو و شخصیت خود به رهنمودهای سازنده در قالب نقد عملکرد دولت پرداختند. ولی در مقابل دولت و طرفدارانش این گونه دلواپسی ها را نشانی از افراط و افراط گرایی و تند رو بودن افراد دانستند. در حالی که آنان فقط دغدغه اشان تداوم انقلاب کبیر خمینی به رهبری سید علی بود و هست. چه ساده یاد می کنم از این همه بغضی که گاهی از سویشان نثار دلواپسان شد و بسیار تهمت ها که به آنان روا داشتند. البته داستان امروز ایران پرده آخر فیلنامه ای است که بخشی از آن با کارگردانی دولت و بازیگری عوامل آن و گاهی نیز با بازیگردانی دشمن استکباری با سکانس و بازی زیرپوستی و گاهی هم با فضولی منافقان کور دل به انجام رسید. منافقینی که به دنبال یافتن خوراک حقوق بشری برای تبلیغات رسانه های آمریکایی از هیچ تلاش بی شرمانه ای فرو گذار نبوده و نیستند. خود دستانشان به خون ۱۷ هزار شهید ترور در ایران آلوده است و بیشترین ظلم ها را به واژه حقوق بشر نموده اند. حال به دنبال سوژه یابی از ایران و جامعه ایرانی در جهت مطرح نمودن در شورای امنیت هستند تا از این طریق بغض به گل نشسته خود را تسلا دهند. اما غافل از این که هر روز بر تبل رسوایی خود می کوبند. آنان هر چه بیشتر به دنبال ماجراهای حقوق بشری در ایران با هدف افشای آن در مجامع جهانی هستند، هر روز به موج نجات یافتگانی که در راه افشای چهره مریم و مسعود رجوی می کوشند افزوده می شود و عمق جنایت های آن بیش از پیش در جهان رخ می نماید. کشتارها و ترورهای ناجوانمردانه ای که از بی احساسی و درنده خویی آن خبر می دهد. استفاده ابزاری از اسلام و دین در ظاهر و داشتن باطنی پریشان که فقط دیو را در ذهن انسان تداعی می کند. چه بسیار زنان و دخترانی که در اردوگاه مخوف آنان در پادگان اشرف مورد آزار و تجاوز جنسی قرار گرفته و مسعود رجوی از این روابط برای آنان به ارزشمندی نماز یاد می کند. هم چنین خیل بسیاری از مردان که مجبور به جدایی از همسرانشان می شوند چون امر مسعود و مریم است. حال امروز ایران را به جایی رسانده اند که این دیوهای انسان نما به دنبال کمک و همدردی و وستی خاله خرسی با جامعه ایران در کوران مشکلات اقتصادی هستند. چرا کار را آن گونه که شایسته بود برادرانه پیش نبردند تا امروز مجبور نباشند با اکراه از همان دلواپسان بخواهند که به کمکشان آیند. البته این کمک خواهی و تبلیغ آن هم به نظر راهی برای فرار به جلو و رهایی خود از فشار افکار عمومی و غبارآلود نمودن فضای جامعه به شایعات در جهت نجات خود از زیر بار مسولیت می نماید.