دل گمگشته ام جا مانده
دلم برای دیدنش دوربین مدار بسته می خواهد. شوق را با برف پاک کن از شیشه دلت پاک نکن. یک لحظه به عقب برنگرد او در کمین است با نگاهی دزدانه. صدایش از دور قلبم را به تپش وامی دارد وگرنه قلب من و تپش.
امروز با قلبم تو را کشیدم به امتداد دوست داشتنم.
شب شد و در این ظلمت، تا چشم کار می کند تاریکی است. شوق و نترسیدن را در اوج نگاهت می بینم.
کوچ کرده ام به گوشه چشمت ولی با سیلاب اشکت دربه در و بی خانمان شدم.
شب به شب که تو را به چشمم می کشم، احساس تاریکی می کنم ولی راهی می شوم به دنیای برادر مرگ.
دهدار محله امان را که می بینم دهدار را بخش می کنم، ولی نمی دانم چرا بخش بخش نمی شود.
ماشین همسایه در باک بنزینش افتاده ولی هنوز بنزین دارد می بینمش و خبرش می کنم با حالتی پر از تعجب می گوید بنزین مگر ماشینم بنزین دارد.
چوب حراج زده ام به لحظاتم ولی خریداری ندارد.
لبریز از غرور با دلی پر از شور سر می کشم لحظات تنهایی را و مسموم می شوم از چشیدن خودم و تنهاییم.
کوچه به کوچه در به در توام تا بیایی ولی نمی دانستم آمدنت بودنم را می طلبد. خواه ناخواه از خودم می گریزم ولی هنوز در خودم غوطه ورم.
شبانه تو را می خوانم به امید جوابی. تو جوابم می دهی ولی این منم که نمی شنوم و نمی بینم.
توپ توپ می کند قلبم برای با تو بودن، بهتر بنویسم قلبم برای بودن با تو می تپد. پس بهتر ببین خسته دلی را که جز تو پناهی ندارد.
به سویت می گریزم از خودم به سوی تو، پس مرا دریاب که دیگر دلم طاقت دربه دری ندارد. می گریزم از سختی به یسر، از پریشانی به شور، از جهل به دانایی، از خود به خدا، از شب و ظلمت به روز و سپیدی و پاکی نفس. راه بلدم کن تا تنهایی مرا از خود بی خود نکند. مرا دریاب تا تو را بیابم. این دل بیمار دیگر توان گمگشتگی ندارد.
پیغام دل خسته
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ #ﺣﺮﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﻭﺍﻧﻨﺪ
ﭘﯿﻐﺎﻡ #ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ
ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺧﻄﺮ ﺭﺍ
ﺻﺪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺜﻢ ﺻﻔﺘﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺷﻮﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺩﺭ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﯼ ﺳﻌﯽ #ﺣﺮﻡ ﺟﺎﻣﻪ ﺩﺭﺍﻧﻨﺪ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺁﻩ ﭼﻪ ﻣﯽﺷﺪ
ﻣﺎ ﺭﺍ #ﻋﻘﺐ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ
ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﻓﺨﺮ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﺍﻟﺤﻖ ﮐﻪ ﮔﺪﺍﯾﺎﻥ ﺗﻮ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻨﺪ
ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﻗﺪﺡ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﯼ ﺍز #ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﭽﺸﺎﻧﻨﺪ
ﺩﺭ #ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺴﻮﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ
ﺗﺎ ﺁﺗﺶ #ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪ
? ? ?
چشم به راه
یا صاحب الزمان (عج)
یوسفا ! یعقوب چشمم از فراقت کور شد
تا به کی امــروزهای تو به فـــردا میرسد
وعده ها دادم به چشمِ چشم بر راه خودم
عاقبت می آید آن روزی که آقـــا میرســد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
گوشه ابروی عمه
حالا که با سر آمدهای سوی عمه
آرام سر بگذار بر زانوی عمه
حالا که ای کشتی، تو را درهم شکستند
پهلو بگیر آرام پس پهلوی عمه
از کوفه که با خطبه لشگر را بهم ریخت
دیگر نمی آیند رو در روی عمه
دست مرا در دست های خود نگه داشت
هر قدر ضربه خورد بر بازوی عمه
نه معجری دارم نه روبند درستی
خیلی خجالت میکشم از روی عمه
غصه نخور، چون درحجاب نور بودیم
چشمی نیفتاده است بر گیسوی عمه
گفتم سر تو سنگ خورد، آنجا که دیدم
خون میچکد از گوشه ابروی عمه
وای رقیه
امروز روضه هیئت یک رنگ و بویی دیگر داشت. امشب کمی قلبم درد دارد و تیر می کشد. احساس سنگینی در قلبم دارم.
روضه امروز هیئت را که دوباره در ذهنم مرور می کنم، تجسم دختری سه ساله که همیشه لقب مادر پدر را به خود اختصاص می دهد جلوی چشمم مجسم می شود.
دختری که مادر حسین(ع) شد. دختری که همچون مادر که در اوج جوانی پیر شد، در اوج کودکی پیر شد. از غم پدر، از غم مادر، از غم برادر، از زمزمه و اشک و آه و ناله ای که وقتی اسم پدر را می آورد کتک می خورد و همچون مادر پدر از کین دشمنان بی نصیب نماند.
دختری که در خرابه و در غربت جان داد. غریبانه این که از غسل دادنش زن غساله به جهت تن خراشیده و چاک چاک و غرق کبودیش امتناع کرد.
و غریبانه تر تا آنجا که از تدفینش در قبرستان مسلمانان شام امتناع کردند، به جهت تهمت خارجی و کافر بودن.
چه غریبانه دوباره جسم بی جانش را برای دفن به خرابه آوردند و دوباره خراب و خراب و خرابتر شد، حال اسرای کربلا. وای از این همه مصیبت، وای از این همه عزا، وای از این همه غم.