امام غریب
گاهی این گونه خطابش می کنیم، ای امام غریبم و ای غریب آل الله و در غربتش هیچ نمی اندیشیم که چرا غریب شد و چگونه غریبش خواندیم. ای امام خوبی ها! چطور دل غربت زده ام تو را غریب می خواند، در حالی که خود در سرزمینی دور از شما کنج قفسی که خود برای خویش ساخته است سکنی گزیده و هیچ در درونش خیال آشنایی نیست. لب به سخن گشوده ام و می نویسم، افکارم را که دوست دارم بلند بلند فریادش کنم، بر سر ظلم، بر سر دشمنانت که هر چند با تو غرابت داشتند ولی نشناختن دل رئوفت را و از سبزی شالی که بر سرت نهادی توشه روشنی برای قساوت دلشان برنگرفتند.
وقتی در پانزدهمین شب ماه مبارک رمضان دوسال پس از هجرت در مدینه به دنیا آمدی، به سخره گرفتی جهالت جهال را که ابتر خواندن پدر بزرگت را و شبیه ترین خلق شدی به ایشان. لولویی شدی که اقیانوس نبوت و امامت را بهم پیوند زدی.
۶ بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود که رسول الهی تنهایشان گذاشت و چندی بعد مادرش در فراق پدرش و انحراف جامعه اسلامی از رهبری حق سوی خدا پر کشید. او مادر را در زمان انجام اعتراض هایش به خلفاء در غصب جانشینی پیامبر (ص) همراهی می کرد. اوج اندوه را در خود با شهادت مادر توسط دشمنان علی (ع) احساس می کرد، از رفتن پدربزرگی بزرگ و مادری آسمانی که در اوج دشمنی ها پدر، برادر، خواهر و او را تنها گذاشته بودند، احساس اندوهی بیش از پیش می کرد.
انقلاب بنیادی حسنی مقدمه و زمینه انقلاب کبیر حسینی شد.
ایشان اوج غربت را در خانه خود دارد. وقتی دشمنی معاویه برای حذفش از صحنه روزگار از آستین همسرش بیرون می آید و با دست و دلبازی صدهزار درهمی و وعده همسریش با یزید او را برای قتل امام حسن (ع) متقاعد می کند و این گونه می شود که امام به دست همسرش با زهری که در آب یا شیر ریخته بود به فیض شهادت نائل می آید. وا حسرتا که غربتت به همین جا ختم نشد. خود در بستر به برادر خبر دادی از جلوگیری تدفینت در کنار قبر پیامبر (ص) و از برادر خواستی مبادا در مورد من خونی ریخته شود. چه غریبانه بود جان سپردنت و چه غریبانه تر جلوگیری بنی امیه و پوشیدن لباس رزم از ترس تدفینت کنار قبر پیامبر (ص)، در حالی که فقط قصد از آوردن جنازه ات در آنجا تجدید عهد کنار قبر پیامبر (ص) بود و بس. و بالاخره آرمیدی در قبرستان خاموش و بی بقعه بقیع در جوار جده ی پدریت فاطمه بنت اسد و ماوایی شدی برای خاکسپاری و کوچ برادر زاده و عزیزانت همچون امام سجاد (ع) ، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در آینده ای نزدیک از جور و ستم جائران از دیار فانی به سرای باقی.
امروز قلبم گریست
امروز #روضه برگشت اسراء از شام به #کربلا وقتی به قبر کوچک و دور از همه شهدا که رسید و سوال و چرایی #رباب که از 6 ماهه غربت و دوری قبرش پرسید و جواب #امام_سجاد_علیه_السلام که جواب داد این قبر عمویم #عباس است نه #علی اصغر 6ماهه از فشار #روضه و غم قمر باوفا #عباس قلبم لحظه ای در اوج غم گریست.
#روضه #هیئتی_ام
جای تمام دوستان خالی هر روز بعداز یک روز پر از حجم کاری یک دل سیر #روضه می چسبد.
جامانده کربلا
پرده را کنار می زنم. بوی خوش اسفند ریه هایم را پر می کند. پله ها را با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم رو به سوی پایین طی می کنم.
به پیچ پله ها که می رسم همه بچه های هیئت را در یک قاب زیبا می بینم که در دو ردیف رو به روی هم ایستاده اند.
مرا به جای دوست از سفر برگشته امان و به رسم استقبال زائر حسینی غرق در عطر صلوات می کنند.
مرا که می بینند با شادی با دعاهای زیبایشان به اشتباهشان می خندند. چشم در چشمانشان همین طور که از پله ها پایین می آیم سلام می کنم.
در دستانشان اسفند، تخم مرغ و گل های زیبا مرا به یاد سفر نرفته می اندازد. غرق در حسرت می شود دلم. لحظه ای ذهنم به گذشته برمی گردد.
جلوی دیدگانم مرور می شود شبی که دوستم مرا به همراهیش در سفر به سرزمین کرب و بلا فراخواند.
چه بدشومی بزرگی که پای رفتنم را سست کرد. نداشتن پاسپورت توجیه نرفتنم شد.
حالا در این لحظه، احساسی مرا به وجد می آورد. احساس زیبای استقبال بعد از آمدن از سفر هرچند که برای لحظه ای به اشتباه باشد.
بعداز آمدن من دیگر دلشان طاقت نمی آورد و یکی از بچه ها همین طور که از پله ها بالا می رود ، می گوید: من هر وقت زائرمون آمد به شما خبر می دهم. پله ها را یکی دو تا بالا رفت.
انگار فقط مسافر عزیزمان منتظر رسیدن همراهی یکی از بچه های هیئت بود که دیگر همگان از انتظار بیرون بیایند.
زائر عزیزمان پله ها را پایین آمد و همه بچه ها با بوسیدن و بوئیدنش ارداتشان را به سالار شهیدان ابراز کردند. امروز حال و هوای هیئت پر بود از شور، امید و در عین حال بغض جاماندگی از زائران حضرت دوست.
دلتنگ کربلا
از اینکه بی وفایم، خیلی دلم گرفته
باید به خود بیایم، خیلی دلم گرفته
«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه
لنگ است هر دو پایم، خیلی دلم گرفته
در خود شکستم از بغض، گفتم میانِ سجده:
با اشکِ بی صدایم، خیلی دلم گرفته
یارب «ظَلمتُ نفسي»، یارب «إلهی ٱلعفو»
درمانده و گدایم، خیلی دلم گرفته
یک عده با چه شوقی زائر شدند اما؛
من تحبس الدّعایم، خیلی دلم گرفته
دل ذکرِ «لاطبیبَ مَن لاطبیبَ» دارد
قدری بده شفایم، خیلی دلم گرفته
ردّم نکن! به وٱلله جز تو کسی ندارم
کاری بکن برایم، خیلی دلم گرفته
«دست از طلب ندارم» اینها همه بهانه ست
دلتنگِ کربلایم، خیلی دلم گرفته!
مرضیه عاطفی سمنان
???