دستاوردهای انقلاب اسلامی 1
رفته ام در مطب شلوغ دکتر تا وقتی بگیرم برای معاینه! سبیل در سبیل آدم نشسته است!
ظاهر فریاد می زند که نصف بیماران مشهدی و خراسانی که هیچ، حتی ایرانی هم نیستند!
خصوصا از کشورهای عربی زیاد است! همین کوچه پس کوچه های احمدآباد مشهد پر است از دکتر و مطب و بیمار! ساختمان های چند طبقه و تابلوی دکترهای متخصص رشته های مختلف!
از مغز و اعصاب گرفته تا گوش و حلق و بینی و قلب و کلیه و …! به ازای هر تکه از بدن
آدمیزاد، تخصص درست کرده اند! فقط یک چشم حاال چند تخصص جداجدا دارد و یک
بیمارستان تخصصی جدا! بقیه اش را شما حدس بزنید!
به منشی می گویم این همه بیمار خارجی کجا و مشهد کجا؟ می خندد و می گوید از پس جواب دادن به این همه بیمار بر نمی آییم! هر خارجی که درمان می شود و می رود کشور خودش؛ چند نفر دیگر به سفارشش بر می گردند! ایران شده است قطب پزشکی منطقه که امروزی ها می گویند جذب توریسم پزشکی!
از تعجب ابرو باال می اندازم! توریسم آثار باستانی شنیده بودم؛ توریسم پزشکی نه!
پیرمردی که صندلی اش چسبیده به میز منشی است می گوید:
- پسرجان! یک روزی در این مملکت پیدا کردن طبیب ایرانی مثل پیدا کردن سوزن در
انبار کاه بود! هر چی بود، یا هندی بود یا بنگلادشی! نه ما زبان آنها را درست می فهمیدم، نه اون ها زبان ما! چاره چی بود! باید می سوختیم و می ساختیم! یک مشهد بود یک دکتر شیخ!
روحش شاد! با موتور قراض هاش به داد دل مردم می رسید! برای هم نسل ماها طبیعی بود که چند بچه سر زا برود و چند بچه بخاطر فالن بیماری و بهمان ویروس تلف شود! شاه مملکت دندانش را می خواسته بکشد از سوییس دندانپزشک با طیاره اختصاصی می آمده است و
دندان کرمزدهی شاه را می کشیده است و می رفته! از ما بهتران که برای درمان می رفتند
خارج و درد ما بدبخت بیچاره ها را اگر همان هندی ها و بنگلادشی ها می فهمیدند که بخت و اقبال با ما بود و اگر نه باید به درد خودمان می مردیم!
بعد جنگ بود که بسیجی ها می آمدند درب خانه ها را می زدند که واکسن فلج اطفال به خورد بچه ها بدهند! حاال شده ایران خودش خارج! عرب و عجم می آید برای دوا و درمان به مملکت ما!
من در انتظار پلک برهم زدنی
شب شد و من در انتظار پلک برهم زدنی دوباره، کنار کرسی اختصاصی ام تخت خواب خود را پهن می کنم و با راحتی رنجور از غم روزگار سر بر بالشت می نهم. شروع می کنم حساب دو دو تایم را که شاید به چهار ختم شود و شاید در نیم خیز این حساب سرانگشتی بمانم و چرتکه ای از جنس کاسبی، حبیب خدا آرزو کنم. خمیازه ای نرم و طولانی با گرمایی دل زده برای چشمان نزدیک بین ام لالایی خواب می سراید. مرا به فراموشی هجوم سرب های خستگی دعوت می کند. شب به نیمه رسیده، ریل زندگی در پیچی خطرناک زوزه کشان شال سرد زمستان را به دورترین نقطه شب بهمن می سپارد و فریاد الله اکبر از بام های انسانیت به گوش می رسد.
حرف دل غمگینم
نمی دانم چرا غمگینم و کاری از دستم برای خودم برنمی آید جز پناهنده شدن پس پناهم شو ای پناه بی پناهان
کسی در من ۴
قسمت چهارم
ذوق زده و پر ز شور حیات به دنبال او می دوم و او دوباره کودکانه دوان دوان اعماق جانم را پایین و بالا می کند و شیشه فیروزه ای احساسم را می لغزاند چه هیجان دارد؛ هیجان و دلهره ای وصف ناپذیر.
سرودی بر لب دارد، سرودی عاشقانه که زمزمه آن لحظات با تو بودن را برایم تداعی می کند. اما چشمانم شاید تاب و تحمل دیدنش را ندارد، پس سیلابی می شود موج نگاهم و مرا غرق می کند.
ادامه دارد…
کسی در من ۳
قسمت سوم
کسی در من مویه می کند، ضجه می زند و درد می کشد از چیدن اقاقی ها و صدایی از اعماق جانم بالا می آید دوان دوان، کودکانه می خندد و مرا متحیرانه می نگرد، مادرانه صورتم را نوازش می کند. خستگی و اشک را ز چشمان خسته و گونه های ترم می زداید و دل را سوی گل ارغوانی باغ امید می کشاند.
ادامه دارد…