بیعت با امیرالمومنین
چگونه اوج خدماتت را به اسلام و مسلمانان از یاد برم . زمانی که خالدبن ولید در سال دهم هجری پس از 6 ماه اقامت در یمن حتی نتوانست یک نفر را متمایل به اسلام نماید. پس دوباره یا علی می گویی و ماموریتی دیگر را به دستور حضرت رسول(ص) آغاز می کنی. مسافر یمن می شوی و پس از اقامه نماز صبح با گفتار جذابت در راه تبلیغ آنان را به اسلام دعوت می کنی، همان روز تمام قبیله همدان که در بزرگی در سرزمینشان بی همتایند به اسلام مشرف می شوند. پیامبر(ص) با رسیدن نامه ات و شنیدن این خبر مسرت بخش سجده شکر به جا می آورد و دعای خیر نثار این قبیله می کند.
ماموریتت را به انجام می رسانی و خبر می رسد که پیامبر(ص) قصد انجام آخر حج خویش را دارد و تو از یمن، همگام و همراه با دیگر مسلمانان از جای جای بلاد اسلامی رو به سوی مکه می کنی. در راه بازگشت از مراسم حج روز 18 ذی الحجه در غدیرخم پیک وحی بر پیامبر(ص) نازل می شود و از ایشان درخواست می کند آنچه از سوی پروردگار نازل شده است را به طور کامل به مردم برساند که اگر این گونه نکند رسالتش را به انجام نرسانده است.
چه نمازی است، نماز ظهر در وادی غدیر به امامت حضرت رسول(ص) و چه خطبه ای پر از هدایت، شور و امامت. پیامبر(ص) پس از اقامه نماز بر منبری که از جهاز شتران و اسبان مهیا شده بود قرار می گیرد و در خطبه ای غرا راز اتمام و اکمال رسالتش را بر فراز منبر آنچنان بلیغ و رسا اعلام می نماید که همگان بشنوند. دست علی(ع) را گرفته و بالا می آورد و می گوید: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ هرکس من مولای او هستم پس علی مولای اوست. پس گوش ها می شنود و چشم ها می بیند که حضرت رسول(ص) از سوی خدا مامور است به اتمام و اکمال رسالتش با اعلام امامت علی(ع). ولی آیا دیدن و شنیدن این چشم و گوش محسوس بس است برای داشتن بصیرت. پیامبر(ص) ماموریتش را به انجام می رساند و جبرئیل نازل شده و ایشان را به اکمال دین، اتمام نعمت و برگزیدگی آیین اسلام مژده می دهد.
حاجیان همگی با شور، هیجان و غرق در شادمانی دست در دست علی(ع) می نهند و بخ بخ گویان زمانی می گذرد در گذر از دالان فریب ها و نیرنگ ها و سیاست های نخ نمای شرک و نفاق چشم ها غبار آلود می شود و چه زود به فراموشی سپرده می شود این اجتماع باشکوه.
چه زود خاک نسیان بر عقولشان می نشیند و از خاطرشان پاک می شود، دستورات و زحمات آن بزرگ مردی که آنان را از حضیض ذلت به اوج عزت و مسلمانی رسانید و این چنین اجتماعی را زیر پا می نهند و اجتماعی دیگر به پا می کنند در ثقیفه بنی ساعده در ساعات اولی که هنوز پیکر آن بزرگ مرد بر روی زمین است و هنوز به خاک سپرده نشده است.
و تو چه پاکبازانه با جمعی از صحابه مشغولی به تدفین مقتدا و رهبرت که جانشین او شدی به اذن خدا و آنان چه دزدانه انتخاب می کنند دیگری را به جای تو. این گونه تمام نمی شود رشادت هایت پا در عرصه هدایت و ارشاد خصم می گذاری و این گونه به یادشان می آوری وصی، وزیر و اول بودنت را در پذیرش و تصدیق اسلام و جهاد در راه خدا را و پاسخشان را می شنوی که صحابی بودن و بیعت مردم در ثقیفه را دلیل خلافت خویش می دانستند. تو معترضانه می گویی خلافت با صحابی بودن ثابت می شود ولی با صحابی بودن و نزدیکی و خویشاوندی و خواست خدا ثابت نمی شود. این گونه است که خواص و خصم برای همراهی اذهان بی بصیرت عوام با آنان از هر استدلال و حربه ای بهره می برد تا غصب کند، جایگاه الهی همچون ولایت و رهبری جامعه اسلامی را به اذن خدا و ارائه دهد الگوی شخصی از خود در قالب خلیفه مسلمین برای استقرار هوای نفسانی و شیطانی خویش و ترجیح آن بر خواست الهی.