غروب های رمضان با دورهمی معنوی
۲ خرداد غروب ساعت ۱۸و۴۰ دقیقه
دم دم های غروب یادم می افتد. خواندن دعای خواهرهای گلم در کوثرنت که با طرح دورهمی معنوی لحظاتی قبل از افطار را اختصاص می دهیم به دعا و مناجات با خدا. این طرح از روز دوشنبه ۵ رمضان آغاز شده و ابتدا شد به حدیث کساء ی انتخابی من. چقدر نیازمند به این دعا بودم. وای چقدر که حدیث کساء را دوست دارم. روزهایی که دچار ضعف و تخلیه روحی می شوم، خودم را به این دعا می سپارم. می میرم برای کسای یمانی، برای ۵ تنی که در کنار حضرت رسول (ص) تحت لوای الهی قرار دارند و جبرئیلی که برای در کنار آنان بودن اجازه می گیرد. وای چه بوی مست کننده ای را استشمام می کنند. بوی حضرت رسول(ص)، بوی پدر، بوی خوبیها، بوی پناه و بوی خدا. به خوانده این دعا که شیعیان روی زمین هستند مژده داده شده است. مژده برطرف شدن غم و اندوهشان، روا شدن حاجاتشان با این ذکر خدا.
یادت همیشه برایم لازم است. همیشه قلبم را که کنکاش می کنم جای جراحتی دیده می شود که دوست ندارم در موردش حرف بزنم. نمی دونم چرا اینقدر زود شارژم تموم می شود. چشم هام پر از خواب است، آنقدر که کلمات را اشتباه تایپ می کنم. از شنبه ۵ خرداد دوباره کلاس نویسندگی شروع می شود. دلم می خواهد تکنیک ها رو خوب یاد بگیرم. چی بگم دوست دارم قدر وقتم، کلاسم، دوستانم و استادم را بدانم و یاد بگیرم و به دیگران بیاموزم.
باید خدیجه وار پای رکابش باشیم
3خرداد، ساعت 18 عصر
شب سردی است. شعب پر است از مردان و زنان بسیاری که کودکان خردسالشان گریه می کنند. تمام آنها چشمشان به دست توست. از بس که گرسنگی کشیده اند، سنگ بر شکم ها بسته اند. روزهای بسیاری را همراه با اطرافیان روزه گرفته ای. گرمای سوزان حجاز و عطش تو را به سفری دعوت می کند. سفری به خاطرات زیبای زندگی. تو را می برد به راحتی هایی که داشتی. به سفرهای تجاری که می رفتی. خدم و حشم بسیاری که اطرافت را پر کرده بودند. هر کس برای بودن در کنارت له له می زد، از بس که نجیب بودی و شجاع. دختری از قبیله ای اسم و رسم دار عرب. مردان را یارای تحمل شوکت و هیبتت نبود. هم کفویی متصور نبود برایت در برخورداری از مال و مکنت دنیا. ولی تو در وادی ثروت و بهره مندی مادی هیچ گاه غرق نبودی. با این که می توانستی در دنیای آن روز حجاز که اوج جاهلیت و شوکت عرب بود، در داشته های مادی و دنیایی از خیلی ها سرباشی، اظهار بزرگی و سروری کنی. اما نه تو را بهر کاری دیگر ساخته بودند. تو همه چیز داشتی به جز یک مرد، مردی از تبار خدا. مردی از جرگه رسولان. مردی که آینده ای روشن در انتظارش بود. ولی تو این ها را نمی دانستی. او را از روی خوش نامی اش به امانتداری در همراهی کاروان های تجاریت بیشتر شناختی. او را برگزیدی به عنوان همراه، مونس و همسر. مردی که 25 ساله بود و آماده برای برگزیدن همسری چون تو. چه زیبا برگزید تو را به عنوان همسری فداکار ، همیشه همراه و جهادگر. بله جهاد گر، جهاد یک زن خوب شوهرداری کردن است. همراهی با مرد در تمام ابعاد و مراحل زندگی، تربیت فرزند و نثار همه داشته هایش به پای همسر. همسری که در 40 سالگی دیگر فقط همسر و همراهت نبود، بلکه رسول و مقتدایت شده بود به اذن و بعثت خدا. دیگر زندگیت به جز بعد خانوادگی بعدی دیگر یافته بود، ابعادی چون اجتماعی، فرهنگی، دینی و اقتصادی. در مورد تو می نویسم اولین زنی که در دعوت به یکتاپرستی به رسول و نبی خود لبیک گفت. زنی که در راه دعوت دیگران به دین اسلام به عنوان یک حامی مالی و جانی در کنار همسرش قرار گرفت. از مقام و مکنت اش و از مالش در راه دعوت به سوی حق و حقیقت هیچ گاه دریغ نکرد. بزرگان بسیاری از جامعه آن روز مکه ارتباط خود را با او قطع کردند و در یک کلام او را تحریم نمودند، تحریمی همه جانبه، تحریمی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و … اما این همه باعث نشد لحظه ای از اهداف رسولش، پیامبرش و همراهش پا پس بکشد. تحریم ها را به جان خرید. سرزنش ها را بسیار شنید. ولی لحظه ای از ایمان و باورش نسبت به رسول و مقتدایش دست بر نداشت. او هر لحظه که به حجم آزار و دشمنی های مشرکان افزوده می شد، بیشتر به حقانیت راه و کلام همسرش پی می برد. شکنجه ها و اهانت های بسیاری را مشرکان به تازه مسلمانان روا می داشتند، چرا که آنان وادی کفر را رها کرده و به دین توحیدی لبیک گفته بودند. دیگر بت ها را نمی پرستیدند. دیگر به عنوان برده به اربابانشان خدمت نمی کردند، زیرا بینش توحیدی از طریق رسولشان به آنان آموخته بود که اکرام شما نزد خدا به میزان تقوای شما بستگی دارد نه به میزان دارایتان و نه برده بودن یا ارباب بودنتان. نگاه ارزشی به یک انسان به خاطر ارزشهای الهی و فضائل اخلاقی بود که در وجودش نهادینه شده نه به داشتن مکنت و مال دنیایی او.
این گونه است که مبارزه ها با راه و هدف رسولش از سوی دشمنان جان بیشتری به خود می گیرد. او نیز با عزمی راسخ همچون گذشته خود را برای نثار جان در راه و هدف رسول و همراه زندگیش آماده می کند. خستگی ها، اهانت ها، گرسنگی ها و بی کسی ها را به خاطر اسلام و ریشه دواندن آن در جان و دل مردم به جان می خرد. مبارزه منفی را با آنان که از مکه اخراجشان می کنند آغاز می کنند . پس این گونه می شود که همچون جاهلیت مدرن امروز با جاهلیت اولی خود تحریمتان می کنند و مجبورتان می کنند که در شعب ابی طالب سکنی گزینید و این گونه می خواهند شما را با محصور کردن در سختی ها، گرسنگی ها و تحریم ها از پای درآورند. چه سخت است تحمل روزهای گرم و سوزان و شب های سرد و تاریک بیابان حجاز با کوثری که گرمابخش کانون خانواده ات است. سختی ها تو را از پای در نمی آورد، چرا که این همه را با عزیزانت برای رسیدن به امروزی تحمل می کنی که پرچم اسلام با میلیون ها مسلمانش در جای جای جهان برافراشته شده است. در حالی که روزی مشرکان با تحریم و محاصره اقتصادی به دنبال ریشه کن نمودن انقلابی نو پا اما بر حق حضرت رسول(ص) بودند. همچون امروز که جاهلیت مدرن به سردمداری شیطان بزرگ آمریکای جنایت کار با صفت استکباری خود به دنبال نابودی انقلاب خمینی است که جمهوری اسلامی اش ادامه راه انبیاء الهی، حضرت رسول اکرم (ص) و انقلاب بنیادی حسنی و نهضت کبیر حسینی و پرچم دار انقلاب مهدوی در آینده ای نزدیک است. پس تو را سپاس ای بانوی بانوان اسلام که اولینی در یادها چرا که خوبی اسلام با بودن تو در کنار حضرت رسول(ص) منتشر شد. امروز ما نیازمند الگو برداری از ابعاد وجودی، معرفتی و حمایتی شما در انقلاب نو پایی هستیم که باید خدیجه وار پا به رکابش باشیم تا لایق سربازی گردیم در انقلاب مهدوی. یادت گرامی راهت پر رهرو باد ای بانوی اسلام ای حضرت خدیجه (س)
دستم بگیر
در سحرهای زیبای رمضان گاهی می خواهم از تو دوری از منیتم را که باعث گمراهیم شده است. شاید اگر تو نبودی و دستم نمی گرفتی تا کنون غرق شده بودم در منجلاب گناه. عصیان جانم به لب آورده و گریزانم کرده است از خود. دستم بگیر ای آشنای همیشگی.
#همنوا با ابوحمزه
۱ خرداد ساعت 6 بعدازظهر #همنوا با ابوحمزه
دلم برای نوشتن تنگ شده است. چه می شود کرد کار بسیار دارم روزهای شلوغی را پشت سر می گذارم. از دروغ ها، نیرنگ ها و غرورها خسته شده ام. گاهی دلم برای استراحت و خوبی ها تنگ می شود و می نویسم از آنچه از ذهنم گذر می کند یا من این گونه احساس می کنم.
نمی دانم شاید نگاهی به دعای ابوحمزه کنم. دلم یک سکوت زیبا می خواهد. باد می وزد و صدای آن گوش احساسم را می نوازد. حال دیگر خستگی بدر کرده و شروع می کنم به نوشتن.
می نویسم که لب به سخن گشودن دلی پر ز غصه می خواهد. گاهی این گونه می شود، لحظات بی تو بودنم پر از شکوه و شکایت و خود را به ستوه می آورم و رهسپار می شوم به کنجی پر از احساس بیزاری.
ولی هیچم بهانه نیست که سویم آیی و دل در گرو عشقم سپاری، جز لحظه اشکبار شدن چشمم، دیگر دلم توان ندارد احساس دوری را. پس پر می کشد احساسم برای غرق شدن در دریای مهرت که کمتر چشم بینای دیدنش را دارم. زود فراموشم می شود خوبی هایت، گذشت هایت و خطا پوشی های گاه و بیگاهت را.
چه می شود مرا چیزی در درونم می جوشد و به آستانه سر رفتن می رسد احساسم از خودم. حوصله ام سر می رود، از یکنواختی زندگی و بی هیچ بهانه زیستن.
ولی باز آغوش رحمانیتت مرا به سوی خود می خواند تا شور و شعورم را به اوج برسانی با بودنت. تا شب سیاه بی کسی هایم را به روزی سپید با سحری عاشقانه مبدل کنی.
لحظه ای می خوانیم و می خوانمت این گونه با احساس که ای پروردگارم مرا با عقوبتت ادب مکن و به خاطر بدی کردارم با من مکر نکن. ای تمام خیر اگر تو رو برگردانی از من، خیر را از کجا یابم و دیگر کس نمی ماند از برای نجاتم وقتی تو را ندارم. توانمان از توست، چه گنهکار و چه نیکوکار و تنها یاری گر ما توئی با رحمت واسعه ات.
پروردگارم با تو خود را شناختم و سویت دعوت شدم و با تو شناختم تو را و هرگاه خواندمت حتی با احساس سستی و کاهلی جوابم دادی، هرگاه از تو درخواست نمودم، عطایم بخشیدی و به بخیلی من نظر نکردی و گاهی که دلم حاجتی داشت و به تو عرضه داشتم آن را در خلوتی عاشقانه بی هیچ واسطه، روا نمودی.
پس سپاس می گویم تو را و این گونه می گویم که غیر تو نخواهم خواند، اگر غیر تو خوانم، حاجتم و امیدم نامید خواهد شد.
حمد می گویم تو را که مرا به خود واگذار نمودی و در این واگذاری اکرامم کردی و به مردم واگذارم نکردی تا اهانتم کنند.
دوست دارم تو را که بی شائبه محبت می کنی و نیازی به محبت من نداری و در لحظاتی که غرق در احساس فراموشی خوبی هایت، می گذرانم ساعات را و در منجلاب گناه وارد می شوم، آنقدر حلم و بردباری به خرج می دهی و این گونه با من رفتار می کنی که انگار من اصلا گناهی انجام نداده ام.
پس آنچه ستودنی است برای من فقط و فقط توئی که راه خواسته های خلق به سویت باز و چشم های امید به سویت پر آب و یاری رسان امیدوارانی و دعایشان مستجاب می کنی.یا ارحم الراحمین پر از احساسم، احساس با تو بودن.
امام غریب، غریب آل الله
گاهی این گونه خطابش می کنیم، ای امام غریبم و ای غریب آل الله و در غربتش هیچ نمی اندیشیم که چرا غریب شد و چگونه غریبش خواندیم. ای امام خوبی ها! چطور دل غربت زده ام تو را غریب می خواند، در حالی که در سرزمینی دور از شما کنج قفسی که برای خویش ساخته است سکنی گزیده و هیچ در درونش خیال آشنایی نیست. لب به سخن گشوده ام و می نویسم، افکارم را که دوست دارم بلند بلند فریادش کنم، بر سر ظلم، بر سر دشمنانت که هر چند با تو غرابت داشتند ولی نشناختن دل رئوفت را و از سبزی شالی که بر سرت نهادی توشه روشنی برای قساوت دلشان برنگرفتند.
دوست دارم به خاطر آورم، مسابقه وضو گرفتنت را با برادر، تا بیاموزید درستی وضو را به پیرمردی که اشتباه وضو می گرفت. دوست نداشتید بزرگی و هیبتش را بشکنید. پس این گونه به او آموختید درستی وضو را که مقدمه عبادتی مهم همچون نماز است. نماز همچون رودی است که در شبانه روز 5 بار روحمان را در آن پالایش می کنیم و پلیدی ها را از دلمان می رانیم.
راهنمای هایتان همیشه خوب و حساب شده بود. ولی چه سود که گوش هایشان را بر روی حق و حقیقت بسته اند تا چیزی نشنوند. بسیار می پرسیدند و جوابشان می دادی. مرد شامی از فاصله بین حق و باطل پرسید. این گونه پاسخش دادی: چهار انگشت! چرا که آنچه با چشم می بینی حق است، درحالی که با گوش بسیار چیزهای باطل می شنوی. و او این گونه ادامه داد و از فاصله ایمان و یقین پرسید. دوباره چهار انگشت را نشان دادی و گفتی ایمان آن است که شنیده ایم و یقین آن که دیده ایم و سپس در پاسخ به پرسش او از فاصله آسمان و زمین، فرمودی: صدای مظلومی که کمک می طلبد.
وقتی در پانزدهمین شب ماه مبارک رمضان دوسال پس از هجرت در مدینه به دنیا آمدی، به سخره گرفتی جهالت جهال را که ابتر خواندن پدر بزرگت را و شبیه ترین خلق شدی به ایشان. لولویی شدی که اقیانوس نبوت و امامت را بهم پیوند زدی. در این شب مبارک گلی در بوستان زندگی علی (ع) و فاطمه (س) شکفت که حسن نامیده شد. حسنی که ملقب به نام مجتبی، سبط اکبر و پس از پدر امام و هادی دوم شیعیان گردید. حسنی که خوش خو، خوش رو، جوانمرد، عفیف، خیرخواه، نیکوکار و در یک جمله کریم آل طه است. او نور چشم، روشنی قلب، میوه دل پیامبر ص بود که به گفته خود حضرت رسول (ص) آقای جوانان اهل بهشت است. 8 بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود که رسول الهی تنهایشان گذاشت و چندی بعد مادرش در فراق پدرش و انحراف جامعه اسلامی از رهبری حق سوی خدا پر کشید. او مادر را در زمان انجام اعتراض هایش به خلفاء در غصب جانشینی پیامبر (ص) همراهی می کرد. اوج اندوه را در خود با شهادت مادر توسط دشمنان علی (ع) احساس می کرد، از رفتن پدربزرگی بزرگ و مادری آسمانی که در اوج دشمنی ها پدر، برادر، خواهر و او را تنها گذاشته بودند، احساس اندوهی بیش از پیش می کرد.
وقتی پدر را از ولایت کنار گذاشتند، در دوران خلفاء لحظه ای پدر را تنها نگذاشت و 37 سال مرید مرشدی همچون علی (ع) بود و در همراهی و جانفشانی در راه پدر هیچ کوتاهی نکرد تا آنجا پیش رفت که در جنگ صفین پدر بیم شهادتش را داشت. او تجسم عقل به صورت انسان بود و آیه تطهیر، آیه مباهله، آیه مودت در شان او و اهل بیت پیامبر اسلام (ص) نازل گردید که نشانه ای از پاکی آنان از هر نوع پلیدی و مجسم بودن اسلام در آنان است.
وقتی با معاویه مجبور به صلح شد، صلح اش به معنای سازش و سلم کامل بین آن دو نبود. بلکه روشی سیاسی و معاهده و مبارزه ای بود که بین وی و معاویه جریان داشت. امام همیشه این را در سخنان خویش بازگو می کرد و می فرمود: اگر قدرت نبرد داشته باشم با اولین کسی که از اهل قبله (مسلمان نما) می جنگیدم معاویه بود. ولی با توجه به شرایط و مقتضیات زمان به جهاد تدافعی روی می آورد، همچون جهاد حضرت رسول (ص) در مکه که با هدف حفظ موجودیت اسلام صورت گرفت. انقلاب بنیادی حسنی مقدمه و زمینه انقلاب کبیر حسینی شد. علی (ع) بسیار به مردم گوشزد کرده بود، اگر شما اعلام آمادگی نکنید با فرزندانم و تعداد کمی از یاران بر علیه معاویه می جنگم و همین باعث شد که آنان احساس خطر کنند و دست به شهادت امام علی (ع) بزنند و امام حسن (ع) با این که از ناجوانمردی معاویه در پایمال نمودن ملت آگاه بود. در بسیاری از موارد اعلام جنگ با معاویه کرده بود. زمانی معاویه خود را بهتر از حضرت خوانده بود و امام در جوابش از او چرایی برتریش را پرسیده بود و معاویه دلیل برتریش را تجمع مردم به دور خویش اعلام کرده بود. چه ساده انگار است و ظاهر گرا این معاویه. امام در جوابش می فرماید: هرگز! ای فرزند جگرخوار، اجتماع مردم دو گونه است: یکی از روی اجبار و زور و دیگری از روی اختیار و آزادی. دسته اول به فرموده قرآن معذورند و دسته دوم گنهکار. حاشا که من به تو بگویم از تو بهترم! زیرا خوبی در تو نیست تا خودم خوبتر از تو باشم. ولی بدان که خداوند مرا ز صفات زشت و تو را ز صفات نیک دور ساخته است و گرایش مردم ملاک برتری نیست، بلکه معیار برتری ارزش های انسانی است. افسوس و دریغا که جامعه رفاه زده، سیاست زده و فریب خورده دیگر ارزش های وجودی و انسانیت را به خوبی نمی بیند. جامعه ای که دیگر نیروی مبارز و مقاوم ندارد و در اثر جهل و کینه توزی و بی تفاوتی در مقابل قدرت اقتصادی و تبلیغات مسموم و پوچالی معاویه مسخ شده است. آیا چنین جامعه ای دیگر در حالی که از فقدان رشد فکری رنج می برد، گوش به فرمان رهبری خواهد داد. از این روست که امام حسن (ع) به منظور صیانت و حفظ نیروهای اسلامی به تغییر سنگر و استراتژی دست می زند تا جامعه دینی را از تزلزل، بحران داخلی و تهاجم خارجی محافظت نماید.
ایشان اوج غربت را در خانه خود دارد. وقتی دشمنی معاویه برای حذفش از صحنه روزگار از آستین همسرش بیرون می آید و با دست و دلبازی صدهزار درهمی و وعده همسریش با یزید او را برای قتل امام حسن (ع) متقاعد می کند و این گونه می شود که امام به دست همسرش با زهری که در آب یا شیر ریخته بود به فیض شهادت نائل می آید.وا حسرتا که غربتت به همین جا ختم نشد. خود در بستر به برادر خبر دادی از جلوگیری تدفینت در کنار قبر پیامبر (ص) و از برادر خواستی مبادا در مورد من خونی ریخته شود. چه غریبانه بود جان سپردنت و چه غریبانه تر جلوگیری بنی امیه و پوشیدن لباس رزم از ترس تدفینت کنار قبر پیامبر (ص)، در حالی که فقط قصد از آوردن جنازه ات در آنجا تجدید عهد کنار قبر پیامبر (ص) بود و بس. و بالاخره آرمیدی در قبرستان خاموش و بی بقعه بقیع در جوار جده ی پدریت فاطمه بنت اسد و ماوایی شدی برای خاکسپاری و کوچ برادر زاده و عزیزانت همچون امام سجاد (ع) ، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در آینده ای نزدیک از جور و ستم جائران از دیار فانی به سرای باقی.(سی و یک اردیبهشت، ساعت یازده شب)
منبع:
۱.سید محمدرضا طباطبایی نسب، کریم آل طه (چشمه های معرفت نکاتی پیرامون مقام و منزلت امام حسن مجتبی(ع))، ج۴، چاپ سوم، انتشارات موسسه فرهنگی تحقیقاتی نورالائمه، ۱۳۹۱.
۲. حیدری قزوینی، تغییر سنگر امام حسن(ع) و امام رضا(ع) در مبارزه، چاپ دوم، ۱۳۶۰.
۳.سیدعلی اکبر برقعی قمی، بامداد روشن در اسرار واگذاری خلافت حضرت امام حسن علیه السلام به معاویه، انتشارات کتابفروشی حافظ، ۱۳۲۰.