خواستگارهای کوهی!
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه … اون دو تا میرن کوه در بالای یه صخره کوه جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن تصمیم می گیرن داد بزنن و حرف دلشون رو به کوه بگن : - با من ازدواج می کنی ؟ . . . . و بعدش شنیدن …… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟ . ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟ . ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟ . ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟ . ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ یه نگاهی به هم انداختند لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم …. منبع:asriran.com
بادبادک امیدوار
بادبادک
خوبی بادبادک اینه که میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده.
It is interesting to see that a kite is still smiling and dancing in the sky although it knows that its life is hanging by a thread!
🌷 @ShamimYass
تبریک هفته پژوهش
مناسبت های امروز
مناسبت های امروز 22آذرماه
آغاز عمليات اميرالمومنين(ع) در سرپل ذهاب توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1360ش در مقابل تجاوزات دشمن بعثی عراق
12 ربیع الاول مصادف با ولادت حضرت رسول اكرم(ص) به روايت اهل تسنن در سال 52سال قبل از هجرت و آغاز هفته وحدت ميان مسلمانان جهان و نیز روز ورود رسول الله(ص) به يثرب و تعيين آغاز سال هجري قمري است یعنی تقویم روز شمار قمری از این روز به مناسبت ورود حضرت خوبیها پیامبر اکرم (ص) به یثرب مبدا تاریخ اسلام گردید.
این دفعه آخرى است كه با پاى خود به خانه آمدم!
در یكى از شبها - در سال 1362 - ما كه با بچه ها در سنگر نشسته بودیم، محمدى - راننده گریدر - از ما پرسید: «راستى! شما وقتى به سوى جبهه حركت مى كنید، از خانواده چه طور خداحافظى مى كنید؟»
گفتیم: مى گوییم خداحافظ، یا به امید دیدار! و اهل خانه پشت سر ما آب مى ریزند.»
محمدى گفت: «مى دانید، من همیشه لحظه حركت به سوى جبهه، مثل شما مى گفتم خداحافظ؛ ولى این دفعه احساس عجیبى داشتم و ناخداگاه گفتم: این دفعه آخرى است كه با پاى خود به خانه آمدم!»
چند روز بعد، در حالى كه مشغول زدن جاده بودیم، بچه ها براى نماز و استراحت، محل كارشان را ترك كردند؛ اما محمدى هنوز داشت كار مى كرد كه ناگهان در حال دورزدن، خمپاره به او اصابت كرد.
وقتى بچه ها محمدى را از ماشین پایین مى آوردند، لبخند زیباى رضایت بخشى روى لبانش بود و ما تازه معناى حرف هاى چند شب قبل او را فهمیدیم.
شهید محمدي
منبع : راوى: على اصغر حشمتى، ر. ك: خاكریز و خاطره، ص 83 و 84