از عاشقی تا فرماندهی قلب های بسیجیان
همیشه لباس بسیجی بر تن داشت. به ندرت لباس سپاه را بر تن می کرد و آنچنان در مقابل بسیجی ها خاکی و فروتن بود که به معنی واقعی می توان گفت: یک روح مردمی و یک فرهنگ بسیجی داشت. طرز برخورد او با بسیجی از 17 ساله تا 70 ساله چنان بود که همگی عاشق او بودند و پس از اینکه به شهادت رسید در تشییع جنازه اش همه گریه می کردند. او فرمانده ی قلب های بسیجیان بود.
سردار شهید حاج حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی
شهید گمنام
در معراج، روى كفنش نوشته بودیم: «شهید گمنام.» بارها مى خواستیم براى تشییع بفرستیمش تهران؛ ولى دلم نمى آمد. در دلم یكى مى گفت: دست نگهدار تا موقعش برسد. به خودم گفتم: «همتى - مكانیك تفحص - وقتى دنبال آچار مى گردد، صلوات مى فرستد؛ چرا من با صلوات، دنبال پلاك شهید نگردم؟»
همین كار را كردم و دوباره سراغ پیكر رفتم و كفنش را باز كردم. در جمجمه شهید، قطعهاى گِل بود. آن را درآوردم، دیدم پلاك شهید است. اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد
شهید گمنام
منبع : راوى: گل محمدى، به نقل از: محمّد احمدیان، ر. ك: نشانه، ص 24.
از کشته شدن آنان تا سرافرازی و به اسارت نرفتن ملت
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازة ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟
گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم.
او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: … نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟ گفتم: آری، شنیدهام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود…، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو.
گفت: این سیاه چال، طبقة زیرین پادگان هوانیروز الرشید است… گفت: … پیام من مرزداری از وطن است… صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم: به خدا قسم… پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت…
شهيد محمد جواد تند گويان
منبع : راوي: عيسي عبدي، ر.ك: ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
همت انقلابی
بچه ها، تا معبر دسته ى اول را پيدا نكردند و وارد جزيره نشدند، آرام نگرفتند.
عراقى ها، نصف خاك ريز را باز كرده بودند و آب بسته بودند توى نيروهاى ما. از گردان، نيرو خواستيم كه با الوار و كيسه شن، جلو آب را بگيريم. وقتى كه آمدن، راه افتاديم سمت خاك ريز.
ديديم زين الدين و يكى دو نفر ديگر، الوارهاى به چه بلندى را به پشت گرفته بودند و توى آب به سمت ورودى خاك ريز مى رفتند.
گفتم «چرا شما؟ از گردان نيرو آمده.»
گفت «نمى خواست. خودمون بندش مى اُورديم.»
شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
عملیات والفجر مقدماتی و فرماندهی شجاع
عملیات والفجر مقدماتی در زمستان سال 61 در منطقه جنوب انجام گرفت. شهید شاهمرادی تا آخرین لحظه عبور سفارش بسیجی ها را به فرماندهان کرد.
از آن پس نیز با بی سیم سفارش می کرد. صبح ساعت 6 گروهی از نیروها به محاصره دشمن افتادند وهدایت با بی سیم وپیک کارگر نیفتاد.
همه قطع امید کرده روحیه ها تنزل کرده بود ناگهان نیروهای محاصره شده دیدند یک موتور سیکلت سوار از میان انبوه نیروهای دشمن به سرعت به سمت آنان می آید. وقتی موتور رسید دیدند شاهمرادی است. بسیجی ها با دیدن این فرمانده شجاع ودلسوز که شخصا به یاری آنان آمده بود ناگهان به وجد آمدند وروحیه شان چند برابر شد. باکمک شهید شاهمرادی با یک یورش حلقه محاصره شکسته شد و رزمندگان از محاصره نجات یافتند. وقتی به عقب می آمدند خود شاهمرادی یکی یکی نیروها را از معبر میدان مین رد می کرد تا خدای نکرده آسیبی نبینند.
شهید محمد علي شاهمرادي
منبع : به نقل از علي صادقي