سه طلبه سیاسی
سه تايى با هم يك حجره گرفتند; عبداللّه، رحمت اللّه و مصطفى. حجره شان معروف بود به حجره ى سياسى ها. آن روزها مى گفتند «طلبه را چه به كارهاى سياسى؟ سياست پدر و مادر ندارد. آدم را بى دين مى كند. هر كس برود دنبالش، از عبادت كم مى آورد.»
اما اين حجره جور ديگرى بود. درس و بحث جاى خودش، عبادت هاى شب تا سحر جاى خودش، اعلاميه پخش كردن و كتاب سياسى خواندن هم جاى خودش.
عبدالله ميثمي
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
از کم توقعی شهدا تا پر توقعی امروز ما
کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید. روز دوم فروردین، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟ گفت: « بچه سریدار مدرسه مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش. » اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت.
نوجوانی شهید علی چیت سازان
منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از کتاب دلیل
کار برای خوش آمد خدا نه مردم
ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد. جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و… خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
شهید ابراهیم هادی
منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
حضور با برکت روحانی در اردوگاه
اوایل اسارت ما را به موصل یک قدیم بردند.
بعضی از اسرای آنجا اهالی شهرهای مرزی بودند که در روزهای اول جنگ اسیر شده بودند.
باهم رابطه خوبی نداشتیم، اتاق هایمان را از هم جدا کردیم آنها رفتند یک طرف اردوگاه و ما هم طرف دیگر.
عراقی ها از دودستگی ما خشنود بودند
مدتی بعد حاج آقای ابوترابی را به اردوگاه ما آوردند. وقتی موضوع را فهمید؛ خیلی ناراحت شد.
یک روز گفت: امروز ناهارتون رو بردارید و برید با اونها غذا بخورید.
ما هم همان کار را کردیم.
اوضاع کم کم عوض شد، آنها که نماز نمی خواندند هم می آمدند کنار ما در صف نماز جماعت.
حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
فریاد «الله اكبر، خمینى رهبر»
علیرضا اللّهیارى جزو اوّلین نیروهاى سپاه همدان بود كه با شروع جنگ تحمیلى عازم سر پل ذهاب شد. او در پاسگاه تیله كوه مجروح گشت و به اسارت دشمن در آمد. در پى توهین سربازان دشمن به امام و انقلاب، اللهیارى با فریاد «الله اكبر، خمینى رهبر» خشم آنها را شعله ور ساخت. وى در تاریخ 13 مهر سال 59 زیر شكنجه آن ددمنشان به مقام رفیع شهادت نایل گردید.
شهيد عليرضا اللهياري
منبع : ر. ك: ده مترى چشمان كمین، محسن صیفى كار، ص 99.