تقدیم به امام موسی کاظم علیه السلام
? تقدیم به امام موسی کاظم علیه السلام
ما جز به نگاهت به کسی دل نسپاریم
در دل گرهی جز سر زلف تو نداریم
جز خاک تو بر جای دگر سر نگذاریم
بی زمزمه ات یکسره بی صبر و قراریم
هر لحظه ی ما شور تمنای تو باشد
در دیده ی ما شوق تولای تو باشد
—–
ای آن که ملک بوده به درگاه تو دائم
جبریل شده بر حرم و کوی تو خادم
در عشق نباشد به جز از مهر تو لازم
عالم به فدایت شود ای حضرت کاظم
محبوب خدایی و منم عاشق رویت
گر چه همه را قبله بُوَد روی نکویت
—–
ای آنکه جهان است همه تحت پناهت
مولای کریمی و دلم هست گواهت
ای کاش شود قسمت من نیمه نگاهت
نوری و عدو تاب ندارد رُخِ ماهت
یک لحظه تو را دیدن و پس لذت یک عمر
یک لحظه جدایی ز تو و حسرت یک عمر
—–
جز مهر تو در خاطره ها یاد نداریم
جز زمزمه ی نام تو فریاد نداریم
ما غیر رضای تو که امداد نداریم
جز در حرمش پنجره فولاد نداریم
ما را برسان تا حرم خود ز خراسان
از مشهد او تا حرمت پر بکشد جان
محمد مبشری
ابن رضا را پسر آمد
ولادت امام هادی علیه السلام مبارک
خیزید و ببینید تجلای خدا را
در بیت ولا مشعل انوار هدا را
آن عبد خدا وجهۀ معبودنما را
رخسار علی ابن جواد ابن رضا را
در نیمـه ذیحجـه نـدا داد منـادی
تبریک که آمد به جهان حضرت هادی
پیچیده در امواج فضا بوی محمد
گویند خلایق سخن از خوی محمد
بینید عیان طلعت دلجوی محمد
در آینۀ روی علی روی محمد
الحق که جواد ابن رضا را پسر آمد
بـر ابـن رضا، ابن رضای دگر آمد
دل خانه و چشم همه فرش قدم او
لبریز شده ظرف وجود از کرم او
آورده حرم سجده به خاک حرم او
صد حاتم طایی است گدای درم او
از پارۀ دل در قدمش گل بفشانید
عیدی ز رضا و ز جوادش بستانید
ای طلعت زیبای تو خورشید هدایت
ای گوهر رخشندۀ نه بحر ولایت
ذات ازلی را ازل دست عنایت
فضل و کرم و جود تو را نیست نهایت
بـودنـد امامان همـه هادی ره نـور
بین همه نام تو به هادی شده مشهور
هنگام سخن بوسۀ عیسی به لب تو
با یاد خدا سال و مه و روز و شب تو
دلهای محبان خدا در طلب تو
نام تو علی آمد و هادی لقب تو
چارم علی از آل رسول دو سرایی
قرآن روی دست جواد ابن رضایی
ای روح دعا از نفس گرم تو زنده
بر اشک دعای تو اجابت زده خنده
تو عبد خداوندی و خلقی به تو بنده
صورت به روی پات نهد شیر درنده
جنت گل روییـدهای از فیض نـگاهت
رضوان چو یکی سائل بنشسته به راهت
ما نور ولایت ز کلام تو گرفتیم
ما وحی خدا را ز پیام تو گرفتیم
ما کوثر توحید ز جام تو گرفتیم
ما خط خود از مشی و مرام تو گرفتیم
تا صبح جزا رو به روی خاک تو داریم
ما جامعه را از نفس پـاک تـو داریم
تو گوهر نه بحری و دریای دو گوهر
سرتا به قدم حیدر و زهرا و پیمبر
بوسیده جوادت چو کتاب الله اکبر
هم یوسف زهرایی و هم بضعۀ حیدر
هم طاهری و هم نسب از طاهره داری
هم در دل هر دلشده یک سامره داری
عیسی دمی و فیض دمت باد مبارک
در دیدۀ هستی قدمت باد مبارک
هر لحظه به خلقت کرمت باد مبارک
تجدید بنای حرمت باد مبارک
کردم چـو بـه دیـدار رواق حرمت سیر
دیدم که در این خانه عدو شد سبب خیر
زیبد که به پای تو سر خویش ببازیم
بر صحن تو و قبر و رواق تو بنازیم
در نار حسد خصم حسودت بگدازیم
این کعبۀ دل را همه چون کعبه بسازیم
تا کور شود دشمن و تا دوست شود شاد
گردیـد دوبـاره حـرم پـاک تـو آبـاد
ای سامرهات کرب و بلای دگر ما
بر خاک درت تا ابدالدهر سر ما
وصف تو دعای شب و ذکر سحر ما
مهر تـو بـه بـازار قیامت ثـمر ما
عالم بـه ولای تو ننازد به چه نازد؟
«میثم» به ثنای تو نناد به چه نازد؟
غلامرضا سازگار
چرا جمعه را جمعه نامیدند؟؟
⁉️چرا جمعه را جمعه نامیدند؟؟
✅ مردی از امام باقر علیه السلام پرسید: چرا جمعه را جمعه نامیدند؟
حضرت فرمودند:
همانا خداوند متعال، در روز جمعه٬ مخلوقاتش را جمع نمود برای میثاق گرفتن بر ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و وصی او امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام. پس این روز را جمعه نامیدند زیرا کل خلق، در آن جمع شدند.
✅ ان الله عزوجل جمع فیها خلقه لولایة محمد و وصیه فی المیثاق فسماه یوم الجمعه لجمعه فیه خلقه
? منبع:
✍ الکافی: ج3،ص415.
گذر از تلخی دیروز
شب بود. کنار تلویزیون در حال بازیگوشی دوران کودکی بودم. غم و غمگینی کمتر دیده بودم. بیشتر روز را در حیاط خانه پر از چمن و درخت امان با خاله بازی های کودکانه می گذراندم. گاهی وقت ها هم با بچه ها در کوچه بازی می کردیم. البته کوچه که نه خیابان چرا که خانه ما کنار جاده اصلی محل بود و کوچه ای نداشت. ولی حیاط بزرگ و باصفایی داشتیم که کمتر هوس رفتن به خیابان و بازی با بچه ها را پیدا می کردیم. خانواده ای بودیم که پدر و مادرمان از قبل فکر همبازی امان را کرده بودند. همبازی از جنس خواهر و برادر تا کمتر نیاز باشد برای بازی بیرون برویم. روزگار شیرینی بود. ولی تلخی بزرگی در پیش بود. جلوی تلویزیون نشسته بودیم که اخبار از بد حالی بزرگ مردی که کمتر شناخته بودمش خبر داد. گوینده تلویزیون از مردم خواست برای شفایش دست به دعا شوند. تازه با بی تابی مادرم در پنج سالگی ابهتش را درک می کردم.
با شنیدن این خبر چشمان مادرم از امواج اشک سیلابی شد. چادر نماز زیبایش را به سرانداخت و دستم را گرفت و از عرض خیابان رد شدیم، حالا جلوی درب مسجد بودیم. از دالان تاریک حیاط مسجد گذشتیم و به صحن رسیدیم. دست در دست مادرم نبضم به بلندای پژواک کوه های کوهستانی می تپید. سجاده و قرآنی را برداشت و اول شروع به خواندن نماز کرد. من هم به تقلیدش نماز ادا کردم. حالا دیگر نمازش تمام شد، به سجده رفت و با صدا گریه می کرد و از خدا درخواست شفای آن بزرگ مرد را می کرد. قرآن خواند و بعد از آن به خانه آمدیم. بعداز آن را زیاد به یاد نمی آورم. شاید از خستگی خوابم برده باشد. چرا که بیشتر شب ها از فرط خستگی آن چنان خوابمان می برد که انگار از دنیا رفته ایم. صبح وقتی از خواب بچگی بیدار شدم. پس از خوردن صبحانه در حالی که مادرم به انجام کارهای منزل مشغول بود، اجازه گرفتم و جلوی درب خانه رفتم. در همسایگی مسجد کوچه روبرویی ما دختری بود که یک سالی از من بزرگتر بود. با دیدنش شادی به دیدنم آمد. او نیز مرا دید، از عرض خیابان گذشت و به من رسید. سلام کردم ولی جوابم را نداد. شروع کرد به صحبت: امام اتونم که مرد. لحظه بهت زده شدم. قلبم به تپش شدیدی افتاد. لحظه ای بعد دیگر گوش هایم نمی شنید. چشمانم شروع به باریدن کرده بود. از حیاط خانه گذشتم و خود را به دامن مادر رساندم. مادرم در حال پاک کردن اشک هایم شده بود. سوال های پی در پی از من می پرسید. با نوازش های عاشقانه اش تازه زبانم باز شد. به مادرم با صدایی پر ز بغض و ناله گفتم: مامان زهره می گه امامتون مرده. مادرم که تازه متوجه حرفم شده بود، شروع کرد به گریه و زاری با دست بر سر و صورت خود می زد. در آشپزخانه بود که این خبر را به او دادم. در حالت اشک و ناله سریع رادیوی خود را روشن کرد و خبر را گوینده رادیو بازگو می کرد. حالا این من بودم که با دست های کوچکم اشک های مادرم را پاک می کردم و با بچگی ام سعی می کردم مادرم را آرام کنم. ولی آرامش برگشتنی نبود. روزها مادر و پدر ما را خانه عموی پدرم می گذاشتند و خودشان برای مراسم تشییع و غیره می رفتند.
بزرگی این بزرگ مردتاریخ درآن روزها در ذهنم نقش بست و تصویر زیبا و مهربانش که از تلویزیون پخش می شد در ذهنم ماندگار شد. در این برهه از زندگی ام بود که با بزرگ مردی آشنا شدم که رهبر و مقتدایمان بود. چندی نگذشت شادی روی خود را به ما نشان داد. آن روزی که رهبری شایسته جانشین ایشان شد. دیگر با گذر از آن حادثه تلخ کودکیم را با تجربه هایی دیگر گذراندم.
حالا بزرگ تر شدم دیگر باید خود را در آزمون بزرگی قرار دهم. آزمون بزرگ پابه رکاب بودن و گام نهادن در گام دوم به دستور فرمانده. دیگر زمان خامی و ناپختگی گذشته است، چرا که مقتدا امروز چشم امید به امثال من دارد، در حفظ، حراست از انقلاب و خودسازی و جامعه پردازی و تمدن سازی. پس باید تلاش کرد چرا که خرمشهرها در راه است.
روزه در ادیان
شواهد فراوانی یافت می شود که روزه در میان یهود و مسیحیّت و اقوام و ملّت های دیگر رایج بوده است. آنان هنگام مواجهه با غم و اندوه و توبه و طلب خشنودی خداوند روزه می گرفتند تا با این کار در پیش گاه او اظهار عجز و تواضع نموده و به گناهان خود اعتراف کنند.
قرآن مجید به صراحت می فرماید: این فریضه الهی بر امّت های پیشین نیز واجب بوده است.(بقره/183)
آیت الله خامنه ای، رساله مصور، ج2، ص 235