سالیانی است که چشمانم در پنجره ای رو به فردای ظهور ....
سالیانی است که چشمانم در پنجره ای رو به فردای ظهور قاب است و عنکبوت ظلم تاری از هجران بر آن بسته و سال هاست برای آمدنت لحظه شماری می کنم. یابن الزهرا ! ببین و نظاره کن چگونه ثانیه ها، لحظه ها، ساعت های در گذر ز هجر و فراقت بی حوصله اند! بیا مهدی جان بیا و معنای لحظه های بی قراریمان شو. ای ماه چهارده ز پشت ابر غیبت بدر آی! حیف و صد حیف که دیدگان را شوق وصال است ولی چه سود که فروغ دیده نیست. بیا یابن الحسن بیا و سرمه چشمان غمزده ز طوفان بلایمان شو. بیا تا سر بر آستانت نهاده و عقده دل بگشاییم. می میرم برای دمی که بانگی به گوش رسد و گوید :« ای منتظر غمگین مباش قدری تحمل بیشتر گردی به پا شد در افق گویی سواری می رسد»اما تنها سرمایه چشمهایم را نذر آمدنت می کنم و می گریم و می نالم تا به قدیمی ترین آرزوی دلم رسم و زیر مژگان نگاهت جان سپارم. چه وجد برانگیز است اگر بانگ انا المهدی را ز کعبه عشق بشنوم و خالصانه گرداگردش طواف عشق به جا آرم. فقط این را بدان امید دل های نومیدان که صبح ظهور را با سبد سبد گل یاس چشم در راهم.
ای منتظر غمگین مباش
کاش با ظهورت در صبحی سفید دل پر ز غمم ، کاشانه شادمانه ها می شد. به امید آن روز سپید و فراموش نشدنی اللهم عجل لولیک الفرج را سر می دهم و هر روز با قرار گرفتن بر روی صندلی محل کار چشمم را متنی زیبا با خطی خوش می نوازد « ای منتظر غمگین مباش قدری تحمل بیشتر گردی به پا شد در افق ، گویی سواری می رسد» این نوشته زیبا بر دیوار نقش بسته است. نوشته ای سراسر احساس، احساس غم ندیدنت به چشم ، به چشم گناه آلود و به یادم می آورد تحمل کردن ، صبور بودن را به امید ظهور شادی آفرین به زودی زود که حتی خاک به پا شده از سواری که می رسد و نزدیک می شود در افق نشانه ای از آمدن و ظهور آن امام غریب است.
اللهم عجل لولیک الفرج
تو می آیی
تویی آن شکوفه لبریز از زیبایی باغ انتظار که شکفتن فصل سبز ظهور را منتظری تویی آن خشم فرو خورده زمین که صبح هر آدینه به امید شکفتن گل رویت ندبه می کنیم شاید که این جمعه غروب کند انتظارمان تا دوباره بلبلان سرود عشق سرایند. یابن الحسن در کجا یابم تو را !؟ در پس کدام ابر غیب گردیده ای !؟ فریاد پر سکوتم را نمی شنوی که در گلویم جا خوش کرده است. می دانم خواهی آمد ای آخرین منجی !؟ و سرود شعر انتظار فصل تازه ای از زمزمه رود و خروش موج را تجربه خواهد کرد. به امید آن روز نفس های مرده و نبض های خسته امان جانی دوباره می گیرد. تو می آیی و نگاه شور انگیزت سردی قلب فسرده را ذوب می کند.
چه مفت مفت می نویسم
شاید به نظرت برسد که چه مفت مفت می نویسد و کلمات را کنار هم می چیند، درست حدس زدی
چه مفت مفت می نویسم و چه مفت مفت ز دست می دهم گاهی لحظات غرق در حضورت را
ای منجی یگانه
کوچه بی حضور تو قلمرو سایه هاست
گاهی فکر می کنم به این آرزو که ای کاش کوچه حیاتم قلمرو زیبایی بود
زیبایی در کنار تو زیستن
ولی افسوس که این کوچه بی حضور تو قلمرو سایه هاست
با ترسی وحشت انگیز و هراس آلود
یا حجة الله