پريدن ايمان
يكي از دوستان تازه ازدواج كرده بود، به اتفاق جمعي از طلاب به مهماني او رفتيم. ساعتي از مهماني كه گذشت يكي از دوستان خوش صدا، رو كرد به پدر داماد و گفت: اجازه مي دهيد من شرح حال داماد را بخوانم و اين که چگونه فرزندتان سفارش شما را گوش نکرد و امشب تو دردسر مهمانداري افتاد؟
پدر با لبخند همراه با تعجب گفت: بفرماييد
او هم با صداي دلنشينش خواند:
شرح حال فرزند
گفتا پدر تو عشـوه خـوبـــان نديده اي
چشم سيـاه و زلـف پريشـان نديده اي
چشم سياه و زلف پريشان به يک طرف
در آن زمان پريدن ايمـــــان نديده اي
جواب پدر
گفتا پسر تو سفره بي نان نديده اي
آه عيال و نالــه طفــلان نديده اي
آه عيال و ناله طفلان به يک طرف
در آن زمان رسيدن مهمان نديده اي[1]
پی نوشت :
1- شوخ طبعي هاي طلبگي، محمدحسين قديري، ص74
بیا
بیا امام زمان تازه کن جگرها را
به آسمان برسـان مـا شکستـه پرهـا را
بیا مگر به نماز شبت ببینم من
شکـوه نـافلـه های پیامبرها را
فرق آینه و شیشه
داستان آموزنده، اندرزی برای زندگی نیک: جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: «چه میبینی؟» گفت: «آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.» بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: «در آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟» گفت: «خودم را میبینم!» عارف گفت: «دیگر دیگران را نمیبینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی یا …) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
منبع:yekibood.ir