بهانه جویی
وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا. (سوره فرقان، آيه21)
و کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انکار می کنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمی بینیم؟!» آنها درباره خود تکبر ورزیدند و طغیان بزرگی کردند!
نکات آیه:
حتّى امید به قیامت، براى سازندگى انسان و اطاعت از خداوند كافى است. «لایرجون…»
روز قیامت، روز ملاقات الطاف یا قهر الهى است. (تا مردم كدام یك را براى خود فراهم كرده باشند). «لقائنا»
كفّار، فرشتگان را باور داشتند. «لولا انزل علینا الملائكة»
مادّیگرایان، همه ى چیز را مادّى مى پندارند و به دنبال دیدن خداوند با چشم سر هستند. «نرى ربّنا»
سرچشمه ى طغیان و استكبار انسان، بلند پروازىهاى درونى اوست. «استكبروا فى انفسهم» (از كوزه همان برون تراود كه در اوست.)
مسیح بازگشته
تو صد مدینه داغى، تو صد مدینه دردى
یتیم مى شود خاک، اگر که برنگردى
تمام شب نیفتاد صداى زوزه باد
چه بادهاى سردى، چه کوچه هاى زردى
دو کوچه آن طرفتر، بپیچ سمت لبخند
شکوفه مى فروشد بهار دوره گردى
کسى مى آید از راه، چه ناگهان چه ناگاه
خداى من چه روزى! خداى من چه مردى!
از آسمان چهارم، مسیح بازگشته ست
زمین ولى چه تنهاست، مگر تو بازگردى
شاعر: علیرضا قزوه
خواهم مرد
بیا! وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشک سال ها جارى است
و زیر پاى همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار مى آیى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدى و خدا آگه است: من هر روز
به اشتیاق رفخت، چند بار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار، خواهم مرد
تمام زندگى من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به راست قامتى آموخت
به سان سرو سهى، استوار، خواهم مرد
شاعر: محسن حسن زاده
چیزی که نباید می شد شد!
چیزی که نباید می شد شد!
چهارشنبه، ۱۴تیرماه، ساعت۱۱شب
کاش فقط یک شوک باشد، یک احیا و حیات بخشی برای اهتمام بیشتر به کار و وظیفه طلبگی امان تا قدر داشته هایمان را بیشتر بدانیم. وای وقتی استاد بعد از مدتی در کلاس حاضر شد، شور وصف ناپذیری در من ایجاد شد. روی مطلبی که مدیر با عنوان مستند داستانی گذاشته بود، نظر دادند که هیجان لازم را ندارد و راهنمایی هایی مفید همچون گذشته و نکاتی که مرا بر آن داشت تا فهمم را بنویسم. این که برخی فیلم ها و داستان ها آنچنان آغاز شورانگیزی ندارند ولی رفته رفته جوری تو را به وجد می آورند که لحظه ای برای ادامه خواندن تعلل نمی کنی. نمی دانم از کجا شروع شد، ولی استاد صوت های بسیاری را در گروه قرار داده بودند که هیچ کدام در گروه بارگذاری نشده بود و بسیار از کار با پیام رسان گروه دل پُری داشتند که من خیلی درکش نمی کردم نه از این بابت که خیلی پیام رسان مورد نظر را کاربردی و قابل دفاع بدانم. فقط به خاطر اینکه شاید در آن تازه کارم و تا الان مشکل من با بروز رسانیش حل شده بود. ولی استاد ورای افق مرا دیده و نتوانسته آن را حل کند. استاد پیام رسان دیگری را پیشنهاد دادند. من که این پیام رسان را از دست رفته می دیدم، فقط با پیشنهادی محترمانه، دیگر پیام رسانی را که نصب داشتم را همچون دیگر دوستان پیشنهاد دادم و درخواست پیام رسان داخلی کردم. البته به صورت درخواستی نه دستوری. پیام رسانی را که پیشنهاد دادم هم جز پیام رسانی هایی بود که استاد آن را به گفته خودشان نصب داشت. مدیر گروه نظرسنجی قرار داد و قرار شد پس از مشخص شدن نتیجه نظرسنجی آن پیام رسانی که بیشترین رای را به خود اختصاص می دهد را نصب کنیم و ادامه کلاس در آن صورت گیرد. خیلی خسته بودم دیگر از ادامه حضور در کلاس باز ماندم، شب بخیری گفتم و از فهم کمم در دریافت مطالب مفید استاد عذرخواهی و سپس گوشی را خاموش کردم و با خیالی راحت اما با احساسی وصف ناپذیر از جدی شدن دوباره کلاس به خوابی عمیق فرو رفتم. غافل از آن که باز حادثه ای در حال وقوع بود و آن هم از جنس رعایت نکردن شان و حقوق استاد که نمی دانم شاید از من هم قصوری صورت گرفته باشد. من از استاد برای آن که خوب مطالبشان را به خاطر خستگی نفهمیده بودم عذرخواهی کرده بودم، چرا حالا گیر داده ام به این موضوع نمی دانم. فقط می دانم دوباره شور و احساس بودن در من زنده شده بود. ۵ تکنیک را در دوره مجازی نویسندگی از کوله بار پر از تکنیکش که از تجربه ای چندین ساله پرده برمی داشت به ما آموخت. ۵ تکنیکی که شاید هنوز هم حق مطلب را در حد آموزش استاد ادا نکرده باشم. وای چه حادثه تلخی، دوباره زندگی، روزمرگی، کارهای تکراری و باز زندگی بدون احساس مفید بودن، دوباره و دوباره و دوباره های بسیاری که هیچ و هیچ مرا به شوق نمی آورد. با این حجم کاری همیشه سعی کرده ام برای طلاب تا به آنها کمک کنم شاید درسم و لحظاتی از زندگی شخصی ام را برای ارتقای آنان صرف کرده ام ولی هیچ گاه به اندازه ای که برایشان زحمت کشیده ام و دل شوره اشان را داشته ام نه مرا درک کرده اند و نه جوابگوی زحمتم بوده اند. همین کار را شاید ما در حق استاد دوره امان کرده ایم. استادی که از خواب و استراحت خود می زند تا به ما چیزی بیاموزد که به آن نیاز مبرم داریم، ولی خود درکی از نبودش نداریم. واقعا برایم زجر آورست که قبول کنم این همه که به برکت آموزش نویسندگی برایم مهیا شده بود دیگر نباشد. وای اصلا نمی توان بی اعتنا شد یا بی اعتنا بود نسبت به نبودنش از این پس. خدایا چه می شد اگر مشکل حل می شد و ظرفیت ما افزایش می یافت تا یادمان نرود هدفمان و راه رسیدن به هدفمان را.