زره جامعه اسلامی
امروز حوزههای علمیه وظیفهی هدایت قشرهای گوناگون را در سطوح مختلف بر عهده دارند. البته من اعتقاد دارم که تبلیغ سنتی ما - که مسجد و منبر و سخنرانىِ روبهروست - بدیل ندارد؛ این را باید حفظ کنیم. اینکه شما بنشینید بایک نفر روبهرو صحبت کنید؛ نگاه شما به او بیفتد، نگاه او به شما بیفتد و نفس گرم شما به او برسد، این چیز خیلی خوبی است؛ این را باید حفظ کنیم؛ لیکن این کافی نیست.
امروز وسایل تبلیغ نوشتاری و گفتاری بهقدری متنوع و زیاد است که اگر روحانیت دین از این قافله عقب بماند، قطعاً یک خسارت بزرگ تاریخی برای او پیش خواهد آمد.
جناب آقای جعفری فرمودند که مرحوم شهید مطهری (رضواناللَّهعلیه) در میدان مبارزهی با افکار التقاطی فعال بود؛ حقیقتاً هم پهلوانِ این میدان بود؛ اما شهید مطهری چرا موفق شد؟ چرا این اثر عمیق و گسترده را از جهت ایجابی و سلبی در جامعهی فکری ما گذاشت؟ چون برای آمادهسازی خود، تلاش فراوان علمی کرده بود؛ بعد هم برای خرج کردنِ این ذخیرهی علمی، به هیچوجه سستی و کوتاهی نکرده بود. مرحوم مطهری آرام نداشت؛ مرتب مشغول یادداشت کردن، تنظیم یادداشت، مرتب کردن سخنرانی هایی که خود او انجام داده بود، بهدست آوردن شوائب گوناگون و نوبهنو در زمینههای فکر و اندیشهی مذهبی و دینی، و پاسخگویی به انحرافات بود. در این مرد اصلاً تنبلی وجود نداشت؛ لذا با آن ذخیرهی علمی و کارآمدىِ عملی توانست اثر بگذارد.
امروز ما حقیقتاً ریزهخوار سفرهی انعام فکر شهید مطهری هستیم - در این هیچ تردیدی نیست - و فضای فکری جامعه همچنان مرهون فکر او در زمینههای گوناگون، چه در زمینههای فلسفی، چه در زمینههای اجتماعىِ دینی، و چه در زمینههای سیاسىِ دینی است. ما امروز به ایشان احتیاج داریم؛ ولی آن هم باز کافی نیست. خیلی از حرفها جدیدتر و تازهتر است؛ خیلی از شائبهها و اشکالات و شبهات بعد از حرفهای شهید مطهری بهوجود آمده؛ باید برای اینها آمادهی پاسخ بود؛ لذا حوزههای علمیه وظیفهی سنگینی برعهده دارند.
پس اولین چیزی که در حوزههای علمیه لازم است، عمق بخشیدن به تحصیل دینی است؛ باید درس خواند، باید کار کرد. حوزههای علمیه باید صادرات فکری داشته باشند؛ باید روحانىِ عالم و فرزانه تربیت کنند؛ باید روحانىِ پاکیزه و پاکدامن پرورش دهند؛ باید روحانیونی پرورش دهند که با مسائل سیاسىِ عالم آشنا باشند و دنیا را بشناسند.
یکی از اشکالات کار ما، نشناختن وضع زمانه است. بعضی ها علم و تقوا هم دارند، اما در عین حال نمی توانند جایگاه و سنگری را که باید در آن بایستند و کار کنند، بشناسند؛ مثل کسی که در بین جبههی خودی و دشمن، سنگر و جایگاه خودش را گم می کند و جهت دشمن را اشتباه می کند؛ آتش هم می گیرد، اما گاهی آتش را روی سر دوستان می ریزد. نشناختن فضای جغرافیای سیاسی و فکری دنیا و همچنین نقطهی تمرکز و خط نگاه و امتداد تیر دشمن - که از کمان حقد و کینهی او پرتاب می شود - ما را خیلی دچار اشکال می کند. باید در زمینهی علمی کار کنیم؛ در زمینهی سیاسی هم برای خودمان آگاهی درست کنیم؛ خود را پاکیزه کنیم و از لحاظ شخصی هم اهل تزکیه باشیم. روحانی، مظهر پاکی و پاکیزگی است.
امروز یکی از آماجهای حملات دشمنان بلاشک روحانیت است. روحانیت را با کلّیتش می خواهند از بین ببرند؛ در این هیچ تردید نکنید. درست است که در بین روحانیون کسانی را برای آماج قرار دادن، هدف قرار میدهند و برایش اولویت قائل می شوند؛ اما در نهایت، از نظر دشمن، کلیّت روحانیت مخل و مضر و مزاحم است؛ چون روحانیت پایبند به معارف دینی است، مگر آن روحانییی که بهطور کامل در دام شیطان غلتیده باشد؛ که البته چنین چیزی هم خیلی کم اتفاق میافتد.
امروز روشنگرىِ دینی مهمترین زرهی است که جامعهی اسلامی ما می تواند بر تن خودش بکند و در مقابل حملات دشمن بایستد؛ لذا با روحانیت و حضور فعال روحانی مخالفند.
اگر روحانىِ مؤمن و فعال و کارآمد و هوشمند و هوشیاری باشد، با او بیشتر مخالفند و او را بیشتر آماج حملات خودشان قرار می دهند. لذا امروز حفظ حوزههای علمیه و تربیت طلاب فاضل و علمای بزرگ یک وظیفهی اساسی است؛ باید فضلای آگاه، عالم، فقیه، فیلسوف، متکلم، مفسر و محدث که در عین حال با مسائل جهان و تاریخ و عملکردهای دشمن آشنا باشند، در حوزههای علمیه تربیت شوند. برای این هدف باید فکر کرد.
امروز قلبم گریست
امروز #روضه برگشت اسراء از شام به #کربلا وقتی به قبر کوچک و دور از همه شهدا که رسید و سوال و چرایی #رباب که از 6 ماهه غربت و دوری قبرش پرسید و جواب #امام_سجاد_علیه_السلام که جواب داد این قبر عمویم #عباس است نه #علی اصغر 6ماهه از فشار #روضه و غم قمر باوفا #عباس قلبم لحظه ای در اوج غم گریست.
#روضه #هیئتی_ام
جای تمام دوستان خالی هر روز بعداز یک روز پر از حجم کاری یک دل سیر #روضه می چسبد.
جامانده کربلا
پرده را کنار می زنم. بوی خوش اسفند ریه هایم را پر می کند. پله ها را با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم رو به سوی پایین طی می کنم.
به پیچ پله ها که می رسم همه بچه های هیئت را در یک قاب زیبا می بینم که در دو ردیف رو به روی هم ایستاده اند.
مرا به جای دوست از سفر برگشته امان و به رسم استقبال زائر حسینی غرق در عطر صلوات می کنند.
مرا که می بینند با شادی با دعاهای زیبایشان به اشتباهشان می خندند. چشم در چشمانشان همین طور که از پله ها پایین می آیم سلام می کنم.
در دستانشان اسفند، تخم مرغ و گل های زیبا مرا به یاد سفر نرفته می اندازد. غرق در حسرت می شود دلم. لحظه ای ذهنم به گذشته برمی گردد.
جلوی دیدگانم مرور می شود شبی که دوستم مرا به همراهیش در سفر به سرزمین کرب و بلا فراخواند.
چه بدشومی بزرگی که پای رفتنم را سست کرد. نداشتن پاسپورت توجیه نرفتنم شد.
حالا در این لحظه، احساسی مرا به وجد می آورد. احساس زیبای استقبال بعد از آمدن از سفر هرچند که برای لحظه ای به اشتباه باشد.
بعداز آمدن من دیگر دلشان طاقت نمی آورد و یکی از بچه ها همین طور که از پله ها بالا می رود ، می گوید: من هر وقت زائرمون آمد به شما خبر می دهم. پله ها را یکی دو تا بالا رفت.
انگار فقط مسافر عزیزمان منتظر رسیدن همراهی یکی از بچه های هیئت بود که دیگر همگان از انتظار بیرون بیایند.
زائر عزیزمان پله ها را پایین آمد و همه بچه ها با بوسیدن و بوئیدنش ارداتشان را به سالار شهیدان ابراز کردند. امروز حال و هوای هیئت پر بود از شور، امید و در عین حال بغض جاماندگی از زائران حضرت دوست.
دلتنگ کربلا
از اینکه بی وفایم، خیلی دلم گرفته
باید به خود بیایم، خیلی دلم گرفته
«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه
لنگ است هر دو پایم، خیلی دلم گرفته
در خود شکستم از بغض، گفتم میانِ سجده:
با اشکِ بی صدایم، خیلی دلم گرفته
یارب «ظَلمتُ نفسي»، یارب «إلهی ٱلعفو»
درمانده و گدایم، خیلی دلم گرفته
یک عده با چه شوقی زائر شدند اما؛
من تحبس الدّعایم، خیلی دلم گرفته
دل ذکرِ «لاطبیبَ مَن لاطبیبَ» دارد
قدری بده شفایم، خیلی دلم گرفته
ردّم نکن! به وٱلله جز تو کسی ندارم
کاری بکن برایم، خیلی دلم گرفته
«دست از طلب ندارم» اینها همه بهانه ست
دلتنگِ کربلایم، خیلی دلم گرفته!
مرضیه عاطفی سمنان
???