پادشاه دوراندیش
سلطنت پادشاه دوراندیش !
مرد فقيري به شهري وارد شد، هنوز خورشيد طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتي بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعي او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهي بردند، هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابي نشنيد اما در کاخ ديد که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظيم و اکرام او بر خاستند و پوزش طلبيدند. چون علت ماجرا را پرسيد! گفتند: «هر سال در چنين روزي، ما پادشاه خويش را اين گونه انتخاب مي کنيم.» روزي با خود بر انديشيد که داستان پادشاهان پيش را بايد جست که چه شدند و کجا رفتند؟
طرح رفاقت با مردي ريخت و آن مرد در عالم محبت به او گفت که: « در روزهاي آخر سال پادشاه را با کشتي به جزيره اي دور دست مي برند که نه در آن جا آباداني است و نه ساکني دارد و آن جا رهايش مي کنند. بعد همگي بر مي گردند و شاهي ديگر را انتخاب مي کنند.» محل جزيره را جويا شد و از فرداي آن روز داستان زندگي اش دگرگون شد.
به کمک آن مرد، به صورت پنهاني غلامان و کنيزاني خريد و پول و وسيله در اختيارشان نهاد تا به جزيره روند و آن جا را آباد کنند. سراها و باغ ها ساخت. هرچه مردم نگريستند ديدند که بر خلاف شاهان پيشين او را به دنيا و تاج و تخت کاري نيست. چون سال تمام شد روزي وزيران به او گفتند: «امروز رسمي است که بايد براي صيد به دريا برويم.» مرد داستان را فهميد، آماده شد و با شوق به کشتي نشست، اورا به دريا بردند و در آن جزيره رها کردند و بازگشتند، غلامان در آن جزيره او را يافتند و با عزت به سلطنتي ديگر بردند!
منبع:asriran.com
از ادای قرض خدا تا قرض دیگری
داستان آموزنده حلوای نسیه!
مردي از حلوافروشي درخواست کرد تا يک کيلو حلوا به او نسيه بدهد، حلوافروش گفت: بچش که حلواي عالي است.
مرد گفت: من روزه هستم و قضاي روزه سال پيش را دارم.
حلوا فروش گفت: به خدا پناه مي برم از اين که با تو معامله کنم. تو قرض خدا را يک سال عقب مي اندازي با من چه مي کني؟
منبع:asriran.com
همسایه حسود و بخشش حسادت
داستان کوتاه همسایه حسود
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : ” هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد …..”
منبع:bartarinha.ir
هم تراز بودن در دینداری
«سنخیت داشتن سبب انسجام و پیوند می شود »(1)
دختر و پسري كه مي خواهند ازدواج كنند بايد از نظر ديني هم تراز باشند. اين توصيه فقط براي افراد متدين نيست ، براي هركس كه بخواهد زندگي اش دردسر و مشاجره كمتري داشته باشد مفيد است. به عنوان نمونه اگر مردي نسبت به امور ديني سست است به نفعش نيست كه برود خواستگاري يك دختر متدين و معنوي، يا اين كه براي به دست آوردنش به دروغ متوسل شود . برخی گمان می کنند به راحتی می توانند دیگران را تغییر دهند یا با این اختلافات کنار بیایند در حالی که تناسب نداشتن، زندگی را برای هر دو تلخ می کند ،چون باورها و رفتارها و نگرش های هر طرف تا حدود زیادی تثبیت شده است. از سویی دیگر این را باید بدانیم که واداشتن و مجبور کردن دیگران به سازگاری دوام ندارد. بنابراین این شعر زیر بسیار دقیق است و کاربردی:
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
انکحوا الکفاء (2)
با همتایان خود ازدواج کنید.[3]
پی نوشت :
(1) فلاسفه گویند:السنخیه علّه الانضمام.
(2) کافی ج 5 ح332
3. نرم افزار اندرويد و رايانه نيش ها و نوش ها، انجمن گفتگوي ديني
غم غربت
افرادی که در غربت زندگی می کنند نباید اجازه دهند سیل غم فرا رسد و آنان و همراهان آنها و اهدافشان از سفر را با خود ببرد. یکی از راه های مقابله با غم غربت الگو گیری از روش های آزادگان در زندان عراق است.
با اصغر زاغیان که برادر سه شهید است و خود آزاده است، مصاحبه داشتم. او روحانی ای است که پس از بازگشت کتاب هایی درباره خاطرات اسرا نوشته است.دوازدهمین اردوگاه، شکوفه های صبر و محراب اسارت و…آثار قلمی اوست.از او درباره شیوه های رویارویی مثبت اسرا در زندان ترسناک و تنگ وتاریک عراق با غربت زدگی سئوال کردم . او شیو ه های رویارویی مثبت اسرا در زندان عراق را با لهجه شیرینی اصفهانی اش چنین برشمرد:
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
1- گعده گیری: مهمترین روش ها بود، کشکولی که در آن ضمن گروهی خود مانی ومتواضع، همه چیز در آن یافت می شد ؛ خاطره گویی درد ودل، مشاعره ،تحلیل اوضاع و اخبار و….این گروه ، گرد آدم محبوب و محترم حلقه می زدند. گذر ماه ها و سال ها گرد کهنگی بر تازگی آن نشست ها نمی نشاند. هنوز هم یادآوری و ذکر خاطرات شیرین آن جلسات نقل مجلس آزادگان است( این گعده ها دقیقاً اثر روان درمانی های گروهی و گروه درمانی داشته است).
2- علم آموزی و تدریس: کمک از توانایی های علمی موجود
3. تلاوت قرآن (یک قرآن داشتیم دوره ای و نوبتی می چرخید. گاهی می شد نصف شب بیدارمون می کردند می گفتند نوبت تو شده و قرآن را تحویل می گرفتیم)
4- دعا های فردی و گروهی(کمیل و توسل)
5- بازی و تفریح و کشتی و..
6 - هنرهای دستی با کمترین امکانات مانند بافتن جوراب با نخ پتو، قلاب بافی، گل دوزی (ترسیم گل با ذغال باطری بود خودکار نداشتیم) و….
7- حفظ قرآن و حدیث : این کار در واقع به باورهای قبلی ما تازگی و خرمی می داد و نمی گذاشت در سرمای شکنجه و تلخی ها خشک شود.علی(ع) می فرمایند: اگر نفس را مشغول نسازی او تو را مشغول می کند.بله بسیاری از مشکلات روانی ما مانند بی حوصلگی، خشم، کوفتگی و …به دلیل این است که ما ذهنمان را مدیریت نمی کنیم ، این نگرانی ها هستند که ما را مدیریت می کنند.
8- قدرت ایمان: زاغیان می گوید مثل روز برای همه روشن بود که افراد معنوی ومذهبی هم ،خود پر انرژی تر، با نشاط تر بود و هم با سنگ صبور شدن و همدلی به دیگران انرژی مثبت می دادند. اینها همه چیز را به خدا و امامان واگذاشته بودند و توکل به خدا می کردند . افراد معنوی سرمایه دارانی بودند که توانسته بودند همه ی آن را با خود داخل زندان بیاورند.
9 - قدرت مزاح: شاید هیچ کسی مانند آزادگان از نقش دارویی و درمانگر مزاح و شوخ طبعی آگاه نباشند . امروزه در مجله ها درباره باشگاه خنده و خنده درمانی و فواید روان شناختی آن زیاد می نویسند اما ما این را در زندان دیدیم که شوخ طبعی و مزاح به مشکلات ریش خند می زند و غم ها را دک می کنند. البته شوخی و خنده در سطح، کار می کنند و کار اساسی را باورهای دینی و نگرش ها به رسالت و زندگی می کند ؛ بنابراین باشگاه خنده بدون حضور خدا، خندیدن به ریش خودمون است چون نگرانی را جایی که خدا نباشد از درب بیرون کنی از پنجره باز می گردد.
11- پذیرش واقعیت: کمتر کسی است که بتواند به موقع مشکلی را که نمی شود برایش چاره ای اندیشید را بپذیرند. برخی ماه ها می گذشت ولی نمی خواستند قبول کنند که راه فرارندارند و اتفاقا همین آن ها را به هم می ریخت. پذیرش مشکل لا ینحل در وقت خود و چاره اندیشیدن برای مشکلی که راه حل دارد در زمان خود مهارتی است که نیاز به تمرین دارد و بی تمرین کسی چیزی به دست نمی آورد اگر هم بیاورد زود می پرد با روبرو شدن با مشکل.
به غربت رفتنم تعبیر داره فلک برگردنم زنجیر داره
فلک از گردنم زنجیر بر دار که غربت خاک دامن گیر داره
برشاه نجف صلوات
تشکر می کنم که ایشان این وقت را در اختیار بنده گذاشتند[1]
پی نوشت :
1-من مانده ام تنهاي تنهاي( راه هاي رويارويي با غم غربت)، محمدحسين قديري، ص159.